در امتداد عاشقی
در امتداد احساس زیبایی
در امتداد شور عشق
در امتداد خواستن ،هر چه که نامش را زیبایی نامند
آری با توام تویی که تمام حسم متوجه حضور توست
تویی که عالمی را با وجودت به زیبایی کشانده ای
تویی که بی وجود تو زیبایی معنی ندارد
پس بیا ای وجود زیبایی مطلق
بیا و وجودم را به نور زیبایی روشن ساز
منتظر دستان پرمهر تو هستم
توای که به مانند گهواره مرا در وجودت پرورانده ای
توای که هستی ، و هستی من از آن توست
منی که در وجود توام و وجودم بی وجود تو معنی ندارد
مرا برهان از این پندار واهی
منی که من می گویم
همانی هستم ، همانی که ذره ای از وجودت هست
آری ذره ا ی از وجودت را به من امانت داده ای
چه خودخواهانه می انگارم خود را
در حالی که تمامم از توست
پس چه زیباست وجودت را
اگر زیبا بینم تمام هستی را
چه زیباست دور سازم از خود همه زشتی ها را
چون زشتی و پلیدی در تو راه ندارد
آنگاه است که خالص می شود گوهر وجودم که از آن توست
آنگاه است که می پسندی وجودم را که خالص است همانند وجود تو