جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۰

شهید هادی چگونه از دست ساواک در رفت؟

يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۴
کد مطلب: 494247
...به ابراهیم اشاره کردم. تا متوجه ماجرا شد قبل از اینکه به تاکسی ما برسن در رو باز کرد و خیلی سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان وقتی سرش را بالا گرفت، ابراهیم رو دید و فریاد زد: "خودشه خودشه... "مأمورها به دنبال ابراهیم دویدن...
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، امیر ربیعی می گوید: شهید ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی (ره)داشت.هرچه بزرگ‌تر می‌شد این علاقه نیز بیشتر می‌شد.تا اینکه در سال‌های  قبل از انقلاب به اوج خود رسید.یک صبح جمعه سال 56 هنوز خبری از درگیری‌ها و مسائل انقلاب نبود از جلسه‌ای مذهبی در میدان ژاله(شهدا) به سمت خانه‌برمی گشتن.از میدان دور نشده بودند که چند نفر از دوستان شهید ابراهیم به جمع آن‌ها اضافه شدند و شهید ابراهیم شروع کرد برای دوستانش از امام خمینی(ره) تعریف کردن.بعد هم با صدای بلند فریاد زد:درود بر خمینی

ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر هم با ما همراهی کردن تا نزدیک چهارراه شمس شعار ‌دادیم وحرکت کردیم.

دقایقی بعد سر و کله چند ماشین پلیس از دور پیدا شد. ابراهیم سریع بچه‌ها را متفرق کرد و در کوچه‌ها پخش شدیم.  یکی دو هفته بعد وقتی از همان جلسهِ صبحِ جمعه بیرون آمدیم.

ابراهیم درگوشه میدان جلوی سینما فریاد درود بر خمینی سَرداد و ما ادامه دادیم. جمعیت هم که از جلسه خارج می‌شد همراه ما تکرار می‌کرد. صحنه خیلی جالبی ایجاد شده بود.  دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها سر برسند ابراهیم جمعیت رو متفرق کرد. بعد با هم سوار یه تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم.  

دو تا چهار راه جلوتر یکدفعه متوجه شدم جلوی ماشین‌ها رو می‌گیرن و مسافرها رو تک تک بررسی می‌کنن.  چند تا ماشین ساواک و حدود 10 تا مأمور هم اطراف خیابان ایستاده بودن چهره مأموری که توی ماشین‌ها رو نگاه می‌کرد آشنا بود اون توی میدان همراه مردم بود.  

به ابراهیم اشاره کردم. تا متوجه ماجرا شد قبل از اینکه به تاکسی ما برسن در رو باز کرد و خیلی سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان وقتی سرش را بالا گرفت،  ابراهیم رو دید و فریاد زد: "خودشه خودشه... "مأمورها به دنبال ابراهیم دویدن. ابراهیم رفت توی کوچه و آنها هم به دنبالش بودن.  حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرایه را دادم و از درب دیگر ماشین خارج شدم و از طرف دیگر خیابان راهم را ادامه دادم...  ظهر بود که اومدم خونه. از ابراهیم خبری نداشتم.

تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند تا از رفقا هم زنگ زدم ولی اونها هم خبری نداشتن.خیلی نگران بودم ساعت حدود یازده شب بود. توی حیاط نشسته بودم که یکدفعه صدائی از توی کوچه شنیدم .  پریدم دم در، باتعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشتِ در ایستاده، من هم پریدم تو بغلش، خیلی خوشحال بودم و نمی‌دانستم خوشحالی خودم رو چه جوری ابراز کنم. بعد گفتم: "داش ابرام چه خبر ؟"یک نفس عمیق کشید و گفت: "خدا رو شکر، می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم". گفتم: "شام خوردی؟" گفت:"مهم نیست" من هم سریع رفتم تو خونه و سفره نان و مقداری از غذای شام رو براش آوردم.  رفتیم تو میدان غیاثی( شهید سعیدی ) و بعد از خوردن چند لقمه گفت: "بدن قوی همین جاها به درد می‌خوره . با اینکه اونها چند نفر بودن اما تونستم از دستشون فرار کنم". خلاصه آن شب خیلی صحبت کردیم از انقلاب، از امام و...

حدیث امام موسی کاظم(ع)که می‌فرماید:« مردی از قم مردم را به حق فرا می‌خواند و گروهی استوار چون پاره‌های آهن پیرامون او جمع می‌شوند »( بحار ج 60 ص 216)

خیلی برای مردم تعجب آور بود و همینطور صحبت‌های انقلابی ایشان ادامه داشت . ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدای زیادی شنیدم. برگشتم عقب، دیدم نیروهای ساواک با چوب و چماق ریختن جلوی درب مسجد و همه رو می‌زنن.   

جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد و مأمورها، هر کسی رو که رد می‌شد با ضربات محکم باتوم می‌زدن. آنها حتی به زن و بچه‌ها هم رحم نمی‌کردن.  ابراهیم که از این جریان خیلی عصبانی شده بود دوید به سمت درب و با چند تا از مأمورها درگیر شد.

نامردها چند نفری ابراهیم رو می‌زدن.توی این فاصله راه باز شد وخیلی از مردم و زن و بچه‌ها از مسجد خارج شدند.  ابراهیم هم با شجاعت با آنها درگیر شد و یکدفعه چند تا از مأمورها رو زد و بعد هم فرار کرد و ما هم به دنبال ابراهیم از مسجد دور شدیم.

بعدها فهمیدیم که درآن شب حاج آقا روگرفتن و بردن و چندین نفر هم شهید و مجروح شدن.  ضرباتی که آن شب توی کمر ابراهیم خورده بود کمردرد شدیدی رو برای او ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود و حتی در کشتی گرفتن ابراهیم تأثیر بسیاری داشت.  با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله انقلاب و پخش نوارها و اعلامیه‌های امام معطوف بود و خیلی شجاعانه کار خود را انجام می‌داد.

اواسط شهریور ماه خیلی از بچه‌ها رو با خودش به تپه‌های قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کردن و بعد از نماز عید اعلام شد که راهپیمائی روز جمعه به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد.

کتاب سلام بر ابراهیم – ص 49
زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *