جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۰

پاسخ به یک سوال و چند نکته از این معنی

علی‌محمد مودب
دوشنبه ۵ تير ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۵۳
کد مطلب: 230340
نگاهی دوباره به آواز بلند، آخرین اثر علی اصغر عزتی پاک

چند روز پیش عجولانه چند خطی درباره آواز بلند نوشتم، و امروز دوباره چندخط دیگر و این بار بیشترک می نویسم تا به قول قدما ادای دینی باشد به برادرم علی اصغر عزتی پاک که چند سال بر روی مکتوبی کار کرده است که به ثبت ادبی بخش مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی می پردازد.

اگرفرض کنیم دهها صحنه درخشان این اثر نباشند و فقط یک صحنه جستجوی مادر بزرگ برای یافتن موج رادیو عراق و یافتن آنجا که اسیرها خودشان را معرفی می کنند در این داستان ماندگار شده باشد، جا دارد که بیشتر از این ها به آن بپردازیم

۱- چرا گفتگوها در آواز بلند به زبان محاوره و شکسته نوشته نشده اند؟

گفتگوها در آواز بلند سالم نوشته شده اند و شکسته نشده اند، بعضی ها با اولین نگاه به این نحوه نوشتن ایراد می گیرند و این ایراد را اظهار هم می کنند. اما با کمی تامل درباره نویسنده ای که بیشتر از یک دهه است که به طور جدی می نویسد و حتما بلد است شکسته هم بنویسد می توان به پاسخ این پرسش رسید.

زمانی نادر ابراهیمی که علی اصغر ما محضر او را به خوبی درک کرده است! مورد سوال قرار گرفته بود که چرا یک مادر روستایی در داستان تو این طور شکیل و سالم حرف می زند و او بی درنگ پاسخ داده بود که به یاد بیاورید بیهقی را و گفته مادر حسنک را که : بزرگا مردا که پسرم بود! عزتی پاک با انتخاب زبان سالم سعی می کند فضای جلیل روابط آدمهای داستانش را در گفتگوهای آن ها نیز نشان بدهد.و زبان داستان، متولی نمایش جلالت و سلامت آدمهایی است که در آواز بلند حضور دارند. آدمهایی که در پایان داستان با شهادتشان به جلالت قدر خویش شهادت می دهند

۲- چند نکته از این معنی!

"به به جوان مملکت! سلام علیکم"

این اولین تلنگر دایی مصطفی به عنوان پهلوان داستان به حبیب است که مرد شدن را در سرک کشیدن به دنیای دخترکی آرایشگر و گوش و هوش سپردن به آواز زنی عرب می جوید! و در این غوغای درونی عقل و عشق و دانشگاه و جبهه، آواز بلند زن عرب را می طلبد تا آواز بلند جنگ را نشنود.

مفهوم مرد شدن و مرد بودن یکی از اصلی ترین حرف هایی است که در آواز بلند مطرح است و حبیب داستان که آدم را به یاد بیتی از منظومه عاشورایی با کاروان نیزه علی رضا قزوه می اندازد( مولا نوشته بود بیا ای حبیب ما!/ آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود) در معرض انتخاب است. او سعی دارد با پناه بردن به رویا از واقعیت بگریزد و چنین است که از حقیقت نیز فعلا- یعنی تا پایان داستان -بی نصیب مانده است!

مادربزرگ روی موج رادیو و در میان صداهای عربی به دنبال نشانی از هادی است و حبیب به دنبال آواز خیال انگیز زنی عرب! و اینطور است که او از یک عاشورا بی نصیب می ماند و آن عاشورا را مثل اشقیای راوی عاشورا با جزییات کامل روایت می کند اما دل عزتی پاک نیامده است تا نسخه حبیب را - که به نوعی می تواند نماینده گروهی از نسل جوان امروز هم باشد که گاهی دلمشغولی هایی مثل حبیب دارند - به طور کامل بپیچد و برای همین پایان باز رمان یعنی اینکه می تواند در باغ شهادت باز باز باشد! ذکرش بخیر فرید طهماسبی!

حبیب با ترکش سیاه داغ که بار کنایی ظریفی برای نمایش مفهوم تجاوز دارد در نزدیکی مستراح روبرو می شود و با آن به عنوان بک بازیچه و تفنن برخورد می کند، اما همین ترکش کوچک که در آغاز رمان وارد خانه حبیب شده است قاصد واقعه هایی بس عظیم است که در پایان رمان خانه را و همه جهان واقعی و رویایی حبیب را به هم می ریزد. و همین مستراح کلید مهمی در فهم موقعیت راوی - تماشاچی داستان آواز بلند است

جهاد به عنوان یکی از وظایف اصلی انسان مومن و پیوند آن با زندگی عزت مندانه و مقتدرانه و پیوند آن با شکوه مطلوب او یکی دیگر از گفتنی های این رمان است، هادی به عنوان یک مجاهد با عزیز و خاله مهناز که آنها نیز مجاهد هستند در رویا انگور شاهانی می خورند که شراب قرمز از آن است و به شهادت اشاره دارد و این رویا با صحنه گلستان شدن آتش بر آقاجان که ابراهیم است تعبیری حقیقی می یابد ولی رویاهای حبیب که به تعبیری رویای آدمهای صلح کل و خوش خیالی است که به دنبال نفسانیات خود هستند، در واقعیت واهی است و او در سلوک خود عاقبت ناچار است که آواز بلند حقیقت را بشنود!
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *