جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
 
۰

ارتباط تمدن و تعالی انسان از نگاه دین

شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۰
کد مطلب: 489575
حجت الاسلام محسنی، پژوهشگر دینی گفت: رشد و تعالی انسان از راه ساختن تمدن به دست نمی‌آید، چون تمدن دعوت به استقرار در دنیای مادی می کند و دعوت دینی ما را تشویق می کند به انقلاب و کوچیدن.
ارتباط تمدن و تعالی انسان از نگاه دین
به گزارش جهان به نقل از مهر، بحث در باب تمدن و تمدن اسلامی، پیش از هرچیز نیازمند مداقه در مفهوم تمدن است. اگرچه تأسیس تمدن و تمدن سازی متأثر از گفتمان غالبی که در این زمینه جریان دارد، امری بدیهی به نظر می رسد ولی هستند افرادی که به تمدن و تمدن سازی نگاهی خلاف آمد عادت دارند و با دیده تردید به آن می نگرند.

به هر حال ضرورت تمدن سازی نیازمند پشتوانه ای نظری و دینی است و اگر بنا  و سودای ایجاد تمدن اسلامی داریم باید از میان آموزه های دینی دلالت هایی برای آن بیابیم. در این میان برخی معتقدند که از نصوص دینی نمی توان دلالت هایی بر ضرورت ایجاد و تأسیس تمدن یافت و نپرداختن به تمدن، نقیصه ای در مجموعه تفکر دینی ایجاد نمی کند.

حجت الاسلام عباس محسنی نیز از جمله افرادی است که شاید متأثر از آرای شهید آوینی نگاه متفاوتی به تمدن و تمدن سازی دارد.

عباس محسنی، به مدت یازده سال مسؤلیت دفتر نشر آثار سید مرتضی آوینی در موسسه روایت فتح را عهده دار بوده است.

از دیگر مسؤلیت های او می توان از عضویت در هیئت مدیره موسسه فرهنگی ولاء منتظر قم و همچنین تدریس دروس معارف تطبیقی در دانشکده صدا و سیمای قم نام برد.

متن پیش رو گفتگوی تفصیلی مهر با این اندیشمند و پژوهشگر دینی است که از نظر می گذرد؛

*در بحث هایی که درباره تمدن و تمدن اسلامی صورت می گیرد، کمتر به خود مفهوم تمدن پرداخته می شود. برخی معتقدند مفهوم تمدن، بیشتر ناظر به وجوه مادی است و تمدن مستلزم یک نوع پیچیدگی زیست جهان انسانی است. نظر شما در این خصوص چیست؟

نکته نخست این است که عده‌ای فکر می‌کنند اگر به تمدن نپردازند، نقیصه‌ای در مجموعه تفکر دینی وجود دارد.

اتفاقا سوابقی که به عنوان تمدن در تاریخ وجود دارد، تحت حاکمیت حق نبوده و تحت حاکمیت طاغوت است، حتی آنچه به نام تمدن اسلام داریم!

سوابقی که به عنوان تمدن در تاریخ وجود دارد، تحت حاکمیت حق نبوده و تحت حاکمیت طاغوت است، حتی آنچه به نام تمدن اسلام داریم

اما این پیچیدگی که شما به آن اشاره کردید، به عصر جدید و تکنولوژی برمی‌گردد، تمدن‌های پیشین این پیچیدگی‌ها را نداشتند ولی وجه تمدنی آنها خیلی مهم است.

اصلا برای چه یک تمدن پدید می‌آید؟ کدام تمدن وجود دارد که نسبت به غایت رفاه و آسایش و آنچه که پشت صحنه آن «اخلاد الی الارض» است داعیه‌ای نداشته باشد؟ وقتی «اخلاد الی الارض» پشت صحنه غایت تمدن باشد، منشا گرفته از تفکر شیطانی خواهد بود.

اگر کسی تمدن را نظم دادن به زندگی بداند و به جوهر تمدن توجه نکند، نمی‌توان با او بحث کرد.

اصل بحث این است، آثار تمدنی در طول تاریخ توسط چه کسانی ساخته شده است؟ بعضی می‌گویند همه علوم در نزد اهل بیت است، بله؛ اما چه کسی گفته ائمه از این علوم در جهت آباد کردن عالم و سکونت در زمین به عنوان هدف و اصل استفاده کرده‌اند؟ ماجرا این نیست.

راهی که شیطان پیشنهاد می‌کند، تمتع از دنیا و تلذذ از راه تسلط بر ماده است.

حرف شیطان همین است.

«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» وقتی خدا به ملائکه فرمود که می خواهد خلیفه خود را در زمین قرار دهد، در حالی که هنوز نامی از مصداق خلیفه نبرده و او را معرفی نفرمود، ملائکهسوال کردند «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء»، آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد در آن می کند و خونریزی می­ کند؟ آنها هم کاری به مصداق آن ندارند.

ملائکه عقل محض‌اند و سوال عقلی می‌کنند. مفهوم سوالشان این است: خدایا تو نامحدود و بی نهایتی و بارزترین صفت جانشین تو این است که باید بی‌نهایت باشد، اما ارض، مظهر محدودیت است، چطور می‌خواهی بی‌نهایت را در زمینی که محدویت است قرار دهی؟ که این، دو نتیجه دارد؛ یا فساد فی الارض می‌شود و یا سفک دم.

با این حال گفتند که ما کاملاً به تدبیر تو اعتماد داریم. «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» یعنی اعتراض ندارند و می‌گویند حال که از روی حکمت خود می‌خواهی این کار را انجام دهی، پس حتماً خیری در آن است، می‌شود آن خیر را به ما عطا بکنی؟ خدا به آنها چه جواب داد؟ «قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.

فعلاً به بقیه آیات اشاره نمی کنم. وقتی برای ملائکه مقام و جایگاه و استعداد آدم به عنوان جانشین خدا روی زمین ثابت شد، وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ.

به ملائکه و اجنه امر شد: به آدم سجده کنید.

ملائکه و اجنه غیر از شیطان به آدم سجده کردند یعنی به خدمت انسان کامل به عنوان جانشین خدا روی زمین در آمدند و مدیریت او را بر عالم پذیرفتند.

شیطان چرا امر خدا را نافرمانی کرد؟ شیطان می‌گوید وقتی تو می‌خواهی برای خود خلیفه انتخاب بکنی و مدیریت عالم ماده را به دست او بدهی، جنس من در عالم ماده از قویترین و مسلط ترین ماده است.

لذا من را باید مدیر قرار بدهی -خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ- چون من می‌دانم چطور در عالم ماده می‌توان تصرف کرد! او می‌گوید من راه تسلط بر ماده و مدیریت عالم ماده را بلد هستم و من راه کسب لذتی را که موجود از زندگی می‌طلبد، می دانم.

اما آن جمله «انی اعلم ما لا تعلمون» چیز دیگری می‌گوید که من می‌دانم این لذت، لذتی محدود در این عالم است.

من جن و انس را برای لذت محدود نیافریدم بلکه برای لذت نامحدود آفریده‌ام.

با این چیزی که تو بلدی نهایتا لذت محدود را می‌توان به دست آورد.

باید از راهی که می‌گویم طوری رشد کنی که بر عالم وجود، ولایت پیدا کنی؛ نه اینکه محصور در عالم وجود بشوی.

*بنابراین به عقیده شما تمدن محصور کردن انسان در عالم وجود است؟

بله ما محصور در تمدن هستیم.

حال که محصور در تمدن هستیم با تمدن موجود چه کنیم؟ باید از همه امکانات تمدن برای حکومت جهانی صالحان بهره بگیریم؛ نه برای آباد کردن این دنیا.

لذا از تمام این امکانات برای حاکمیت جهانی صالحان باید استفاده کنید. «وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ» یعنی هر چقدر قوه می‌توانید فراهم کنید؛ اما برای چه؟ آیا برای اینکه بشر در زمین به راحتی زیست کند؟ پس بهشت برای چیست؟ اگر بناست که زیست راحت و رفاه کامل در اینجا برقرار شود، برای چه جایگاهی برای رفاه کامل و مطلق درست شده و به بشر گفته شده تو از راه کسب فضائل و تلاش برای حاکمیت جهانی صالحان به سمتی برو که تاریخ بشر به این حاکمیت منتهی شود؟

وقتی به این حاکمیت منتهی شد چه اتفاقی می افتد؟ آن وقت تک‌تک انسان‌ها از لحاظ تربیت نفس به درجه‌ای می‌رسند که بر عالم وجود ولایت تکوینی پیدا می‌کنند که در این صورت برای زندگی در عالم ماده دیگر به وسایل مدرن امروزی و محصولات تمدنی و... احتیاج ندارند و این چیزها بازیچه می‌شود.

البته بحث دیگر این است که نباید کارآمدی حکومت را با رفاه به عنوان نتیجه تمدن خلط کنیم. لازمه کارآمدی حکومت دینی این است که سطحی از رفاه را برای عموم مردم فراهم کند.

ولی هدف حکومت دینی رساندن جامعه به رفاه مطلق است؟ نه؛ هدف حکومت دینی زمینه سازی برای رشد انسان است. این هدف از راه ساختن تمدن به دست نمی‌آید، چون تمدن دعوت به استقرار می کند و دعوت دینی ما را تشویق به انقلاب و کوچیدن. حتی آنجا که دلبستگی‌های به دنیا شما را از راه حق بازدارد تعبیر قرآن این است که می‌ فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ » ، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ ، یعنی به زمین چسبیده‌اید؟ این یعنی دلبستگی و وابستگی به عالم ماده.

*در دعای عهد آمده است «وَ اعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ اَحْیِ بِهِ عِبادَكَ». این عمران بلاد شاید جایگزینی برای رفاه باشد. شما این موضوع را چگونه تعبیر می کنید؟ آیا عمران در بلاد باعث احیای عباد نمی‌شود؟

به آیه «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ» توجه کنید. اگر اهل قریه‌ها ایمان بیاورند و تقوی بورزند، -یعنی صرف ایمان آوردن هم کافی نیست و به دنبال ایمان اگر عمل صالح باشد تقوی می‌آید- باب برکات آسمان و زمین بر آنها گشوده می‌شود.

بحث سر این است اگر اساس آبادانی به آب است، رابطه‌ای بین نزولات آسمانی و ایمان و تقوی وجود دارد.

یعنی حتی آبادانی زمین هم فرع بر ایمان و تقوای جمعی است.

لازمه کارآمدی حکومت دینی این است که سطحی از رفاه را برای عموم مردم فراهم کند، ولی هدف حکومت دینی رساندن جامعه به رفاه مطلق است؟ نه؛ هدف حکومت دینی زمینه سازی برای رشد انسان است

حال ممکن است این سوال مطرح شود آنجا که در اهلش ایمان و تقوی نیست هم باران می‌آید! پاسخ این است که آنجا طبق سنت دیگری باران می‌آید و  آن سنت امهال است - امهال یعنی مهلت دادن - نه از باب ایمان و تقوی.

در این سنت امهال، خدا هم فرصت می‌دهد و هم نعمت فراوان. بشر ایمان نیاورده، تقوی هم پیشه نمی‌کند و عمل صالح نیز انجام نمی‌دهد ولی خدا به او نعمت فراوان‌تر می‌دهد که لذت محدود را تجربه کند ولی چون او فطرتا طالب لذت نامحدود است و این لذات دنیا محدود، خدا می‌خواهد آن­قدر این امر تکرار شود، تا شاید سر بشر به سنگ بخورد، متنبه شده و برگردد و بفهمد که کسب لذت نامحدود و اساس  همه چیز ایمان و تقوی است.

راه کسب لذت نامحدود این نیست که فکر کنید با عقل خودتان همه چیز را کسب کنید، بلکه راه آن ایمان و تقوی است. یعنی بفهمی که در عالم ماده همه معادلات مادی نیست.

تمدن، به شما برعکس این را می‌گوید.

*یعنی شما «وَ اعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ» را آن آبادانی ناشی از ایمان و تقوی می‌دانید؟

واعمراللهم به بلادک و احی به عبادک، یعنی خدایا به واسطه وجود آن عزیز – حضرت ولی عصر عجت الله تعالی فرجه – بلاد خودت را آباد کن و به واسطه حاکمیت او بندگانت را در عبودیت احیا کن، احیای عباد کن.

یعنی این عمران مقدمه است برای احیای عباد و هدف نیست. به اندازه ضرورت که به کار احیای عباد می‌آید، مورد نظر است وگرنه اگر عمران و آبادی اصل شود، احیای عباد از بین می‌رود و همه‌ وقت بشر صرف عمران و آبادی می‌شود که با اصل قرار گرفتن تمدن در روزگار ما، الان این اتفاق رخ داده است.

*شما در مقابل مفهوم تمدن به انقلاب و کوچیدن اشاره کردید، اگر بخواهیم به مصداق «تعرف الاشیاء باضدادها» کوچ و انقلاب را در مقابل تمدن قرار بدهیم که این دو مفهوم را فهم کنیم، انقلابی که شما در مقابل تمدن تعریف می‌کنید به چه معناست؟

خدا نشانه‌ای در وجود انسان قرار داده است که با آن نشانه مشخص می‌شود که انسان اهل استقرار در زمین نیست و باید از زمین هجرت کرده و نباید به آن دلبستگی پیدا کند.

منظور از زمین همه تعلقات مادی است. انقلاب یعنی تحول انفسی.

یعنی از زمین کوچ کردن و به آسمان متصل شدن. یعنی از ماده بریدن و به معنا رسیدن.

*شما گفتید که تمدن ها را طاغوت ها بنا کرده اند. آیا پیامبران نقشی در ایجاد تمدن نداشته اند؟

جواب به این سوال مقدمه نسبتا طولانی را طلب می کند. بدون توجه کردن به هدف خلقت انسان و تاریخ سیر تکوینی او از هبوط تاکنون و از الان تا دوره رجعت نمی توان به این سوال جواب داد.

انسان یک تاریخ دارد از هبوط تا الان و از الان تا آخر دنیا.

این تاریخ، تاریخ تحقق پیدا کردن چنین معنایی است. یعنی یک سیری است که ما نهایتا در عصر ظهور و عصر رجعت به آن معنای حقیقی انقلاب و آثار هجرت روی زمین می‌رسیم.

انسان اهل استقرار در زمین نیست و باید از زمین هجرت کرده و نباید به آن دلبستگی پیدا کند

مقدمه اول: ما وقتی از بشر صحبت می‌کنیم باید مشخص کنیم که در مورد وجه فردی بشر صحبت می‌کنیم یا وجه جمعی بشر یا وجه کلی. اگر در وجه فردی صحبت می‌کنیم یعنی راه برای رشد هر فرد در هر عصر و مصری، باز است.

وقتی ما داریم در مورد انقلاب و هجرت صحبت می‌کنیم، هم استعداد این انقلاب و هجرت از لحاظ فردی برای هر انسانی وجود دارد و اگر انسان اراده کند و مقدمات آن را کسب کند، این هجرت می‌تواند تحقق پیدا کند و هم از لحاظ جمعی و تاریخی.

فعلا از لحاظ فردی بحثی در مورد آن نداریم.

مقدمه دوم: در طول تاریخ رشد و تکوین بشر روی زمین، انسان برای رسیدن به آن غایتی که برای خلقتش قرار داده‌اند، از موانعی عبور می‌کند. در هر برهه‌ای از تاریخ یک مانع وجود داشته است.

در طول تاریخ کیدهای شیطان یکی‌یکی به اولیای او که طاغوت هستند الهام می‌شود و هر کدام از این طاغوت‌ها در یک زمان طولانی یک مانع اساسی سر راه بشر درست می‌کنند و بشر به مدد پیامبران از این موانع عبور می‌کنند.

در طول تاریخ حیات بشر پنج مانع اساسی - در مقیاس تمدن فراگیر - جلوی راه و حرکت جمعی بشر به­ وجود آمده است که خداوند عبور از این پنج مانع اساسی را با پنج پیامبر اولوالعزم به بشر یاد داده است. تاریخ حیات و زندگی جمعی بشر تاریخ چگونگی عبور از یکی از این مانع‌ها و یا ترکیبی از این موانع است.

یعنی راه عبور از این موانع تمدنی را انبیا به او یاد داده و بشر نیز عبور از آنها را بلد است.

بشر می‌داند چطور از مانع جلوه ظواهر که نماد آن بت است، بگذرد. بشر دیگر الان همه چیز را در مورد بت می‌داند. و دیگر امکان به وجود تمدنی که در آن بت به عنوان خدا پرستیده می شود، نیست. زمانه‌ای که به رسالت نوح منتهی می‌شود ابناء بشر بت را به عنوان خدا می‌پرستیدند ولی زمان حضرت ابراهیم اگرچه بت وجود داشت ولی آن را نمی‌پرستیدند.

بت به عنوان نماد قدرت مطرح بود. پشتوانه بت‌ها هم که نمرودها باشند، تمدنی را پدید آوردند که اساس آن مبتنی بر قدرت نظامی و ایجاد وحشت از آن بود.

تمام آن ظرفیتی که قدرت نظامی می‌توانست ایجاد کند، آتشی بود که برای مجازات ابراهیم به پا کرد و هیچ کس جرات نزدیک شدن به آن را نداشت.

چندین ماه مردم را مجبور کردند که هیزم جمع کنند. مقدار این هیزم و آتش آن، به قدری زیاد شد که کسی نمی‌توانست جلو برود، لذا شیطان به آنها کمک کرد و گفت منجنیق بسازید و ابراهیم(ع) را با منجنیق به آتش بیندازید.

یعنی آن قدرت نظامی تمام ظرفیت خود را به کار برد و خدا با معجزه سرد شدن آتش بر ابراهیم(ع) ، قدرت نظامی را بی‌اثر و بی اعتبار اعلام کرد.

این قدرت نظامی الان هم وجود دارد و ترس ایجاد می‌کند ولی الان این قدرت نظامی یک باطل السحر دارد و آن استشهاد است. اولین نیروی استشهادی هم حضرت ابراهیم(ع) است.

وقتی تفسیر ما اینگونه باشد که مرگ احدی الحسنیین است، دیگر ترس وجود ندارد و دیگر ما حجت نداریم که فریب قدرت نظامی را بخوریم و مقهور آن شویم.

زمان به حضرت موسی(ع) منتهی می‌شود.

قدرت نظامی باطل شده لذا در بازه یک زمان طولانی طاغوت ها تمدنی را به وجود آوردند که مبنای آن سیاست و سحر بود.

اساس حاکمیتی که بر مبنای قدرت نظامی بود علاوه بر حفظ قدرت نظامی، سحر و سیاست را نیز به آن اضافه می‌کند.

اساس مناسبات اجتماعی، اقتصادی و حکومتی آن دوره، مراودات بین مردم، علم جامعه و... سحر است.

خداوند با معجزه عصا و ید بیضاء یک پیامبر، راه بی‌­اعتبار شدن سحر و سیاست را به بشر یاد می‌دهد.

الان هم سحر وجود دارد و قدرتمندان عالم از سحر استفاده می‌کنند ولی دیگر الان جرات ندارند اعلام کنند که از سحر بهره می گیرند چون آبروی سحر قبلا رفته است.

زمانه جلوتر می‌رود و به زمان حضرت عیسی(ع) می‌رسد. دوران حضرت عیسی(ع) زمان جلوه پیدا کردن بخشی از ظرفیت علم و صنعت است. یهود بنی اسرائیل در این زمان تمدنی را بر پایه علم بنا می کند.

داعیه در این دوران این است که من می‌توانم با علم طبی که دارم برای تو بیماری و مرگ را از بین ببرم که نماد و وجهی از همان «اخلاد الی الارض» است.

معجزه حضرت عیسی(ع) نیز در این زمان زنده کردن مرده، شفای بیمار و خلق موجود زنده است.

یعنی یک سطح بالاتر از آنچه که علم می‌تواند کار کند.

به این ترتیب این ظرفیت علم هم پیش بشر در جایگاه خود قرار می‌گیرد که از علم مادی نمی‌توان انتظار ابدیت داشت.

الان می فهمیم که در نهایت با استفاده از علم تجربی می‌توان یک تمدن تکنولوژیک ساخت.

جلوه پنجم جلوه‌های فرهنگی و اعتباری است.

این جلوه‌ها تنه به تنه‌ معنویت می‌زند.

یعنی قدرتی که در کلام و هنر و... نهفته است خیالی برای بشر از لذت درست کند.

این جلوه منتهی به دوران پیامبر اکرم(ص) است.

که در آن تمدن جاهلی شکل می گیرد و آن حضرت با معجزه قرآن و عترت این جلوه را برای بشر بی اعتبار می کند.

در این مقطع، - یعنی دوره انبیاء - اسم تمدن‌های آنها تمدن مادی است مانند تمدن نمردوها و تمدن فرعون‌ها و... عجایب هفتگانه‌ای هم که در عالم وجود دارد آثار و نشانه‌های تمدنی همین‌هاست.

*به طور عینی مشخص کنید که یک جامعه انقلابی با یک جامعه تمدنی چه تفاوتی دارند؟ آیا از نظر شما هیچ دلالتی در متون دینی مبنی بر ضرورت تمدن سازی وجود ندارد؟

خاطره تاریخی عبور از موانع به عنوان تجربه بشری برای بشر در اعصار آتی باقی می‌ماند به طوری که در هیچ جامعه ای در اعصار بعد این جلوه ها به عنوان مانعی که بشر راه گذر از آن را نداند ظاهر نمی شود. یعنی بشر به جایی می‌رسد که مثل زمانه خودمان در انقلاب اسلامی به قدرت نظامی بی‌اعتنا می شود. در صدر اسلام هم چنین اتفاقی افتاد. وقتی به آنها وعده داده می‌شود که هر یک نفر شما به اندازه ده نفر در سپاه دشمن است، این به غیر مدد الهی است؟ به غیر از وحشت و رعبی است که از شهادت طلبی اینها در سپاه مقابل می‌افتد؟ البته وقتی طاغوت پیچیده می‌شود، برای نقاط قوت و روش های اختصاصی تو جایگزین درست می‌کند. مثلا نیروی انتحاری را در مقابل نیروی استشهادی به وجود می‌آورد.

مقدمه سوم: این طاغوت‌ها، طواغیت آشکار در تاریخ بشر بودند. به زمانه اسلام که می‌رسیم طاغوت‌ها همه در چشم بشر بی اعتبار شدند ولی طاغوت از بین نرفته است _ از بین رفتن طاغوت منوط به شناخت آن و مبارزه با آن تا نابودی کامل است _  بنابر این همه آن جلوه‌های طاغوت لباس دین می پوشند و به نفاق تبدیل می‌شوند.

انتهای حرکت بشر کجاست؟ «و نُريدُ ان نَمنَّ علي الذين استُضعِفوا فِي الارضِ و نَجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثين» اینکه مستضعفین عالم، ائمه ارض شوند تقدیر تاریخی بشر است.

آنچه در مقابل این تقدیر تاریخی بشر، مانعیت ایجاد می‌کند، الهام شیطان به اولیای خود یعنی طاغوت‌ها و همچنین تمدن‌هایی است که طواغیت می‌سازند.

حال که طاغوت نتوانست از راه خالص تمدن‌سازی در مقابل دین برای خود کسب آبرو کند و بشر را کاملا منحرف کند لذا در لباس دین ظاهر می شود.

آشکار کردن چهره طاغوت پنهان در لباس دین و بی‌اعتبار و آبرو کردن آن در چشم بشر وظیفه ائمه اطهار علیهم السلام است و در طول تاریخ این اتفاق در مورد طاغوت پنهان هم افتاده است.

یعنی بشر در طول حیات انبیا راه مبارزه با طاغوت‌های آشکار را یاد می‌گیرد و در طول تاریخ، ائمه اطهار راه مبارزه با طاغوت‌های پنهان را می‌آموزند.

طاغوت ها در مقابل ائمه حق چه می‌کنند؟ یکی از کارهای طاغوت‌ها در عالم، تمدن‌سازی است.

لذا شاهد هستیم که حاکمیت را از ائمه ما می‌گیرند و در مقابل تمدن‌سازی می‌کنند. اگر حاکمت در دست ائمه ما بود چه اتفاقی می‌افتاد؟ همان اتفاقی که زمان پیامبر(ص) و حکومت امیرالمومنین(ع) و حکومت کوتاه امام حسن مجتبی(ع) افتاد.

آیا پیامبر برای عظمت این دین یک آجر بر روی آجرهای مسجدالحرام گذاشت؟ در ده سال حکومت نباید پایه‌گذاری و سفارش برای ایجاد تمدن می‌شد؟ یک سخن و سفارش  از پیامبر بیاورید که من برای آباد کردن شهرها و ایجاد رفاه کامل در دنیا آمده‌ام و باید شهرهایتان را - مثل شهرهای آباد آن زمان- آباد سازید! حتی یک داعیه از ائمه در این خصوص وجود ندارد.

*اگر ادعای شما را بپذیریم که اسلام، بنای تمدن سازی ندارد، در این صورت اسلام چگونه می تواند راه تحقق عبودیت فردی و جمعی را هموار کند؟

مجموعه احکامی که در اسلام است نشان می‌دهد که انسان چطور می‌تواند جزو «عباد» باشد.

یعنی راه تحقق عبودیت فردی و جمعی را به ما می نمایاند. به طوری که می بینید احکام در همه وجوه زندگی انسان کاملا مسط است و برای هر چیزی حکم وجود دارد.

احکام عبادات و معاملات که نحوه تعاملات فردی و اجتماعی شما را پوشش می‌دهد برای چیست؟ از مجموعه اینها می‌توان تمدن پدید آورد؟ نه؛ بلکه حکمتِ مجموعه این احکام این است که راه برای تعالی و رشد حقیقی بشر مستعد و آماده شود.

مجموعه احکامی که ما داریم، هیچ کدام سفارش نمی‌کنند که ساختمان را بلندتر از همسایه خود بساز.

بالاخره وقتی چند قاعده ارائه می‌کند که مثلا تو حق نداری ساختمانی بسازی که بر ساختمان  همسایه ات اشراف پیدا بکنی، نحوه تعامل تو در شهرسازی را نشان می‌دهد.

*گویا شما ترجیح می دهید به جای تمدن، از عبارت حکومت جهانی صالحان استفاده کنید.

ما بعد از عصر ائمه عصری را داریم به عنوان عصر غیبت. عصر غیبت شاخصه‌ای دارد که از حضور امام معصوم به صورت ظاهری محرومیم.

در عصر غیبت ظاهرا ائمه وجود ندارند ولی همه تعالیم و خاطرات و ماثورات آنها وجود دارد.

عصر غیبت عصر تجلی پیدا کردن رشد عقل و اختیار آدمیان است. انگار دوره انبیا و ائمه، دوره‌ای تئوری بوده و حالا شما در کارگاه عملی رها شده‌اید و خودتان باید با توجه به آن تعالیم دوباره از صفر کار مبارزه با طاغوت و زمینه سازی برای حاکمیت جهانی صالحان را شروع کنید.

در عصر غیبت همه طاغوت‌های پنهان و آشکار دوباره بر بشر هجمه می‌آورند.

مهمترین رخداد عصر غیبت به نظرم رنسانس و ایجاد تمدنی است که سرآمد تمام تمدنهای پیشین است.

تمدنی که توفیق سلطه بر تمام ژئوپلتیک عالم کنونی را پیدا کرده. تمدن غربی در حال حاضر قدرت نظامی، سحر و سیاست، علم تکنولوژی، هنر و ادبیات و... را به صورت آشکار بکار می‌گیرد و دم از کفر مطلق می‌زند.

همچنین می‌خواهد مسیر تاریخی انبیا را عوض کند و در دین انبیا تحریف ایجاد کند. این اتفاق در حال رخ دادن است که در دین کامل و خالص بشر که هسته اصلی آن قرآن و عترت می‌باشد، تشکیک وارد کند و یا به لباس آن در بیاید.

این منجر به تداوم حکومت طواغیت در لباس دین می‌شود.

لذا در عصر حاضر هم حکومت طواغیت در لباس دین را شاهد هستید و هم با پیچیدگی در این عالم مواجه هستید که اگر تحلیل شود همه­ آن جلوه‌های موانع طاغوت در آن وجود دارد.

بشر با نظام سرمایه‌داری مواجه است یعنی هم آدم‌های آن می توانند به طاغوت تبدیل شوند و هم مفاهیم حاکم بر آن می تواند به مفهوم طاغوت تبدیل شود.

*در این تحلیلی که شما از تاریخ داشتید جایگاه انقلاب اسلامی را چگونه می‌بینید؟

انقلاب اسلانی، طلیعه ظهور است. به این معنا که ظهور محقق شده است و الان داریم به سمتی حرکت می‌کنیم که مرحله ظهور تکمیل شود.

بد نیست به خاطره‌ای در این باب اشاره کنم؛ یکی از اساتید ما می گفتند: اوایل انقلاب یکی از دوستان ما روی اخبار ظهور کار کرد و به یک نظریه‌ای رسید که ظهور نزدیک است.

تصمیم گرفت مجموعه تلاش خود را برای آیت الله حسن زاده آملی ارائه کند. در این ارائه دوست ما وقتی بحث خود را با حرارت طرح می‌کرد، استاد حسن زاده سوال کردند بالاخره چه می‌خواهی بگویی؟ جواب داد می‌خواهم بگویم ظهور نزدیک است.

آیت الله حسن زاده فرمودند اگربگویم ظهور اتفاق افتاده باور می‌کنی؟ ایشان منظور خود را این طور توضیح دادند که ظهور به معنای ظاهر شدن است مثل اینکه خورشید شروع به تابش کند.

خورشید یک­باره در وسط آسمان قرار نمی‌گیرد. وقتی خورشید از ظلمات شب بالا می‌آید اول افق را روشن می‌کند و حمره مشرقیه تشکیل می‌شود و کم‌کم در حالی که هنوز خورشید بیرون نیامده زمین روشن می‌شود.

انقلاب اسلانی، طلیعه ظهور است.

به این معنا که ظهور محقق شده است و الان داریم به سمتی حرکت می‌کنیم که مرحله ظهور تکمیل شود

آن چیزی که شما به آن ظهور می‌گویید این است که خورشید را ببینید. مگر می‌شود قبل از ظهور، شفق و یا حمره مشرقیه را نداشته باشید؟ یعنی ظهور امام زمان تمهید و مقدمه نیاز دارد. تا مقدمات اتفاق نیفتد ظهور رخ نمی‌دهد.

این مقدمه این است که همه ابناء بشر کیدهای شیطان را بشناسند و نحوه تاثیرگذاری شیطان از طریق طواغیت را بشناسند و جان خود را بسته به عالم دیگری غیر ازعالمی که طواغیت بنا می­ کنند، قرار دهد.

لذا وقتی بشر از وجود طواغیت به ستوه بیاید و آمادگی قیام و از بین بردن طاغوت را داشته باشد، ظهور اتفاق می‌افتد. این آمادگی در عصر غیبت باید اتفاق بیفتد که طلیعه آن انقلاب اسلامی است.

* آیا انقلاب اسلامی بر اتفاق ها و رخدادهای جهانی هم تاثیرگذار بوده است؟ آیا انقلاب اسلامی سودای بنای تمدن ندارد؟

بله، من اتفاق وال استریت را متاثر از انقلاب اسلامی می‌بینم. به تاریخ آن کار ندارم، منظورم رشد بشر است.

در جهان سوم برای تغییر نظام‌ها در مقابل مراکز قدرت نظام تظاهرات می‌کنند؛ مثلا نخست‌وزیری و پارلمان و... اما به نظر من بشر غربی به رشدی رسیده است که به جای اینکه جلوی کاخ سفید و کنگره و... تظاهرات کند در خیابانی تظاهرات را شروع می‌کند که نماد سرمایه‌داری است.

یعنی جلوی بانک جهانی، جلوی بورس نیویورک و... تظاهرات می‌کند. لذا بشر خیلی باید رشد کرده باشد که بداند چیزی که ما به عنوان ظاهر حکومت آمریکا و کشورهای اروپایی می‌شناسیم مترسک‌های نظام سرمایه‌داری‌اند.

جنبش ۹۹ درصدی به بندهای نامرئی که نظام سرمایه‌داری به دست و پای بشر پیچیده آگاه شده است و بر علیه نظام سرمایه داری دم از عدالت می‌زند.

البته عدالت از منظر او با عدالتی که مد نظر انقلاب اسلامی است متفاوت است.

ولی بشری که به این آگاهی برسد که نظام سرمایه‌داری ظلم فاحش یک درصدی بر ۹۹ درصدی است، خواهان حق خود از این نظم به وجود آمده است.

آگاهی چیزی است که در این بشر به وجود آمده است و این آگاهی برگشت ناپذیر است.

آگاهی را نمی‌توان از بین برد.

در بررسی وال استریت کیفیت این تظاهرات عجیب است. چگونگی شکل گیری این تظاهرات و جزئیات تامین مایحتاج آن قابل تامل است.

در عالم تکنولوژی مثل عصر حجر عمل می‌کنند و یک نفر سخنرانی می‌کند و بیست نفر تکرار می‌کنند.

اگر از او سوال شود که این امر را از کجا آموخته‌ای می‌گوید میدان التحریر، او از کجا؟ از تونس، او از کجا؟ فلسطین، او از کجا؟ از حزب الله لبنان. او از کجا؟ از انقلاب اسلامی.

اولین کشوری که در قیام های کشورهای عربی شعار «الشعب یرید تحریر فلسطین» سر داد، تونسی‌ها بودند که این شعار را خطاب به مردم بعد از پیروزی ابتدایی انقلاب مصر سر دادند.

اینها همه نشانه‌شناسی است. یعنی آن کسی که اولین قیام را در کشورهای عربی سامان داده بود به مصری‌ها پیام می‌داد که اسقاط نظام آخرین مرحله نیست بلکه باید فلسطین آزاد شود.

آزادی فلسطین نماد جنگ حق و باطل است.

سرزمین فلسطین مرکز درگیری آخرالزمان است.

جریانات عالم به همان سمتی که خدا تقدیر کرده حرکت می‌کند.

من کلماتی که در مورد تمدن نوین اسلامی و غایت تمدنی آن برای انقلاب اسلامی مطرح می‌شود را تاویل می‌کنم و می‌گویم منظور حاکمیت جهانی صالحان است نه «اخلاد الی الارض»

من کلماتی که در مورد تمدن نوین اسلامی و غایت تمدنی آن برای انقلاب اسلامی مطرح می‌شود را تاویل می‌کنم و می‌گویم منظور حاکمیت جهانی صالحان است نه «اخلاد الی الارض».

اگر از کسانی که مصادر این موضوع هستند سوال شود که شما می‌خواهید عالمی را برقرار کنید که همه نمادهای آن اسلامی باشد ولی همان عالم غربی باشد؟ یعنی داعیه دارید که شهری تکنولوژیک‌تر از توکیو درست کنید؟ می‌گویند نه؛ ما می‌خواهیم جایی باشد که مردمان در آن سکونت نسبی روی زمین بگیرند که راه رشد آنها باز شود.

منتهی سوال دیگر این است که این رشد مادی و رفاه را تا کجا ادامه می‌دهند؟ تا جایی که مخاطب «اثَّاقَلْتُمْ اِلَى الْاَرْضِ» بشوند؟ یعنی می‌خواهند تمدن سازی و شهرسازی و رفاه را به سمت رفاه مطلق ببرند؟ می‌گویند نه؛ همین که این امر را انکار می‌کنند مشخص است که منظور آنها حاکمیت جهانی صالحان است.

من می‌خواهم بگویم وقتی این را مشخص نکنید که هدفی که خدا برای بشر در نظر گرفته حاکمیت جهانی صالحان است، و به جای آن مرحله‌‌ای مقدماتی که فقط کارآمدی نظام اسلامی را باید اثبات بکند، هدف قرار دادید، مثل کوهنوردی هستید که صخره را به جای قله اشتباه گرفته‌اید.

*آیا شما معتقدید که تمدن، با عاملیت و اختیار انسانی در تعارض است و به دنبال به انقیاد کشیدن انسان است؟

کلمه انقیاد را مناسب نمی‌بینم چراکه دین هم به دنبال انقیاد انسان است، منتهی انقیاد جهت دارد. انقیادی است که به حریت انسان منجر می شود.

انقیادی که در عالم جدید مطرح است، انسان را مطیع نظام طاغوتی و نظام مادی می‌خواهد و آن در جهت نفی اختیار انسان است.

این را قبول دارم که این انقیادی که در تمدن مادی وجود دارد در جهت نفی اختیار انسان است که البته توهمی در خصوص آزادی کامل ایجاد می کند. ولی آن انقیادی که دین از ما می‌خواهد یعنی آن تعبدی که نسبت به حقیقت باید داشته باشیم، در جهت تقویت اختیار ماست.

یعنی هرچقدر شما آن تعبد را پیدا بکنید آزادگی و آزادی بیشتری در عالم پیدا می‌کنید حتی از لحاظ قدرت مادی.

چیزی که در وجود حضرت امام(ره) در انقلاب اسلامی اتفاق افتاد این است که بدون اسلحه و ارتش و عدم دلبستگی به گروه‌های چریکی و... همه از او می‌ترسند.

در حالی که هیچ یک از مولفه‌های قدرت مادی را ندارد، این معنی عبد است. هرچقدر این عبودیت بیشتر باشد برای دشمن ترسناک‌تر است.

این قدرت حقیقی است. این مفهوم باید برای ما جا بیفتد که مجموعه دین انسان را به جایی می‌رساند که آزاد باشد و آزاده.

این حریت چنان قدرتی را در انسان ایجاد می‌کند که همه قدرت‌های مادی و منشا آن که شیطان باشد از آن می‌ترسند.

طرف دعوای شیطان در عالم، انسان کامل است. شیطان با تجربه و علم و فهمی که از عالم دارد از این قدرت حقیقی کاملا خارج است و همه تلاش او این است که در مقابل این قدرت، قدرت‌نمایی کند.

شیطان می‌خواهد بگوید راه رسیدن به قدرت برای رسیدن به لذت بی نهایت، کسب فضائل و تقوی و عبادت نیست. می‌گوید راه لذت بردن در این عالم از راه تسط بر ماده و تغییر در خلق الله ایجاد کردن است.

آنچه تضمین می‌کند که راه شیطان پیروز نمی‌شود این است که شیطان احتمالا می‌تواند همه خلق الله را تغییر دهد به غیر از فطرت انسان را. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» این فطرت چیست؟ به نسبت مساوی در همه ناس وجود دارد و هر چه هست «لا تبدیل لخلق الله». لذا تنها چیزی که از دستبرد شیطان به دور است و نمی‌تواند در آن تغییر ایجاد کند فطرت بی‌نهایت خواه انسان است.

اگر انسان بی‌نهایت خواه نبود به لذت‌های کوچکی که شیطان به او پیشنهاد می‌کرد قانع می‌شد.

*آیا می‌توان مانند دیدگاهی که مهدی نصیری به مدرنیته و پذیرش ضرورت های آن دارد، تمدن و تمدن سازی را نیز به مثابه«اکل میته» ضرورتی ثانوی تلقی کنیم؟ از این جهت که در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که اساسا بدون تمدن نمی‌توان زیست داشت.

این حرف بدون توضیح ابهام ایجاد می کند و این ابهام راه آینده ما را می‌بندد.

راه آینده ما این است که در طول تاریخ و حیات بشر هیچ وقت هیچ تغییری تمام آثار خود را به یک باره نشان نداده است.

اولاهمه تغییراتی که در این عالم به وجود آمده تابع تغییر انفسی است.

تغییر انفسی یک­باره روی می‌دهد اما آثار تحقق تاریخی آن تدریجی آشکار می‌شود. الان فصل حاکمیت تمدن غربی به سر آمدهاست و زمستان آن است. به دلیل این­که هیچ افق امید بخش و شعاع و چشم انداز دیگری غیر از این ظرفیتی که با رنسانس از خود آزاد کرده است را برای بشر ندارد.

هیچ امیدی که بر اساس آن بخواهد طرحی را دراندازد و عالمی را بنا کند وجود ندارد و این به معنای به تمامیت رسیدن تفکر غربی است.

اما این سخن به این معنا نیست که علم و تکنولوژی، جلوه‌های دیگری از خود نشان نمی‌دهد. به معنای به تمامیت رسیدن اینها نیست.

اما هر تغییری بخواهد در این عالم رخ دهد به تبع آن تحول انفسی که با انقلاب اسلامی پدید آمده است، از راه و متن این تمدن و علوم جدید گذر می‌کند.

اکل میته یعنی اینکه شما در بیابانی قرار گرفته‌اید و از گرسنگی در حال تلف شدن هستید و غذایی غیر از یک مردار غیر شرعی ندارید.

می‌توان به اندازه ضرورت زنده ماندن از این استفاده کرد.

نسبت به تمدن جدید و با زندگی‌ای که پنهان‌ترین زوایای زندگی ما درگیر آن است، می توان چنین نگاهی داشت؟

*شما به تاسی از افکار و آرای آوینی به طبع باید معتقد به نگاه تصرف و خرق حجاب باشید.

آنچه آقای آوینی می‌گوید این است که تحول تاریخی غرب یک ضروت تاریخی برای بشریت است و ما از این ضرورت تاریخی باید گذر کنیم و این گذر کاملا تهاجمی است که به آن خرق حجاب تکنیک می‌گوید.

این با اکل میته تفاوت می‌کند. از اینکه این تمدن و روش‌های آن، محصولات آن و... دینی نیست، شکی در آن نیست، اما آیا محصولات با تکنیک خاصی که هر کدام دارند به هیچ وجه قابل تغییر نیستند؟ اگر بگوییم قابل تغییر نیستند راه آینده را بسته‌ایم.

حتما اینها قابل تغییرند، منتهی تغییر آنها تابعی از تحول انفسی است. یعنی انسان در جان خودش تغییر ایجاد شود و دلبسته هدف دیگری بشود که آن هدف دینی است و با هدف تمدن غربی و عالم و فرهنگ و تفکر غربی متفاوت است و بداند که گرفتاری‌ای که در عالم نسبت به تمدن دارد از مرحله تفکر و فرهنگ عبور کرده و با یک چیزهایی مواجه است که تجسم پیدا کرده و به مکانیزم و ساختار تبدیل شده است.

*این تغییر انفسی چطور رخ می‌دهد؟

این تغییر انفسی محصول تربیت دینی است.

*به نظرم بعضی از اندیشمندان و نحله فکری خاصی که شهید آوینی هم منتسب به این جریان است این را به صورت جریان تقدیری تعبیر می کنند مثلا می‌گویند یک حوالتی باید اتفاق بیفتد و این تغییر انفسی حوالت ماست.

حتما اینگونه است اما این حوالت آمده است. این حوالت به صورت جمعی برای بشر محقق شده است.

انقلاب اسلامی همین حوالت است.

خلاف جریان انقلاب اسلامی حرکت کردن، ارتجاع نسبت به انقلاب اسلامی و بازگشت به همان چیزی که در رنسانس می‌گفتند، خواهد بود.

ما موظفیم در ذیل این حوالت تربیت بشویم. تربیت کردن به نظر من حرف مزخرفی است.

چون مقوله تربیت از جنس صیرورت است نه از مقوله فعل و انفعال.

اشتباهی که ما می‌کنیم این است که فکر می کنیم تربیت فعل و انفعال است. تربیت، صیروت است.

ما می‌توانیم اطلاعات لازم از این صیرورت را در اختیار متربی بگذاریم.

ما می‌توانیم با این اطلاعاتی که در دست خودمان است تغییر پیدا کنیم که این تغییر پیدا کردن تربیت شدن است.

یعنی در آن اراده و اختیار انسان کاملا لحاظ شده است.

در آن تربیت کردن فقط القاء مطمع نظر است که یک مربی به یک متربی القا می‌کند که چه کند و چه نکند.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *