اين روزها خيلي از خانوادهها عزادار هستند. آنهايي كه عزيزانشان را راهي سفر كردند به اين اميد كه حاجي شود و برگردد اما فقط يك خبر از مسافرشان به دستشان رسيد؛ او ديگر برنميگردد و سفر حجاش با سفر آخرتش به هم گره خورده است. خانواده حاتمي هم از خيل اين عزاداران جدا نيستند. آنها كه پيش از همه غم از دست دادن را تجربه كردند و سياه پوشيدند، از دلتنگيهايشان ميگويند و برايمان روايت ميكنند چطور با خبر شهادت سيد احمد حاتمي مواجه شدند و چه مطالباتي از دولت و جوامع بينالملل دارند. دكتر سيد احمد حاتمي كلشتري در زماني كه در مكه مشغول كمك به مصدومان حادثه سقوط جرثقيل نزديك كعبه بوده، خود دچار سانحه ميشود و بعد از انتقال به بيمارستان جان به جانآفرين تسليم ميكند. مردي كه شخصيت علمياش پس از شهادتش براي هممحلهایها مشخص شد و همسایهها تازه متوجه میشوند که چه انسان بزرگی از میانشان پر کشیده است.
به گزارش جهان، محله من نوشت: از حرفهايش معلوم است، هنوز مدتي از اين دوري نگذشته. دلش تنگ شده است. محيط خانه پر از تنديسها و نشانههايي از زندگي مردي است كه دين را ستون خانهاش كرده و جاي جاي خانه ميتوان اسمسالار شهيدان و علي(ع) را كنار تصوير او ديد. محله همچنان دورياش را باور نميكند. صداي آرام و نجيبش از لحظه خداحافظي ميگويد و بغض گره خورده در گلو را مدام پايين ميدهد و مثل يك مدير جملاتش را بدون هيچ استرس و ترسي كنار هم ميگذارد: «هيچ وقت نميخواست شناخته شود تا چیزی مانع از ارتباطش با مردم كوچه و بازار و هممحلهايهايي كه هر روز با سلام و صلوات حضور همديگر را در مسجد خيرمقدم ميگفتند، قطع شود. خدا ميداند... شايد من بايد از او بگويم، او كه ميخواست شناخته نباشد. او كه در همه لحظات زندگي پشتيبانم بود و نگذاشت يك لحظه احساس تنهايي كنم.» اينها را فرشته روح افزا میگوید؛ همسر سيداحمد حاتمي كه هنوز ديدن رخت شهادت بر تن همسر چندان عادتش نشده و در ناباوري تنها مانده است. ميگويد: «حالا كه او نيست و من بايد معرف او باشم اينها را ميگويم.
خودش هيچگاه دوست نداشت مردم بدانند او عضو هيئت علمي پژوهشكده سامانههاي حملونقل فضايي پژوهشگاه فضايي ايران است و مدرك فوق دكتراي مهندسي مكاترونيك و دكتري مهندسي مكانيك طراحي كاربردي از انگلستان دارد. او مدير چندين طرح ملي بود. چندين اختراع در ايران و انگلستان به ثبت رساند و مقالات علمي بسياري در نشريات معتبر و كنفرانسهاي بينالمللي و ملي داشت.» بعد همينطور كه به عكس همسرش خيره شده، زير لب چيزهايي زمزمه ميكند، از تنهايياش و بار مسئوليتي كه از اين پس بايد در نبود او به دوش بكشد: «۲۸ سال سابقه كار در سطوح مختلف مديريتي و تخصصي و كارشناسي در پژوهشگاه فضايي ايران و پيش از آن در وزارت جهاد كشاورزي داشت و البته همراه همیشگی من بود.» اين را كه ميگويد صدايش جان ميگيرد. از همراهيهايش حرف ميزند و بيادعا بودنش كه شاخصه اصلياش ميان همه آنهايي است كه او را ميشناسند. از مديريت روزهاي پرمشغلهكاري و بزرگ كردن بچهها كه در نبود مادر و حضورش در مأموريتهايكاري هميشه او را از فكر كردن به خانه و تنهايي بچهها راحت كرده بود. از كمكهایش در طرحهاي علمي و پژوهشي و مشاوره دادنهایش. از بيگلايه بودنش در همه آن زمانهايي كه او درگير كار بوده و پشتش به حمايتها و بودنهاي او گرم بوده است.
* مفقوداني كه شهيد شدند
خودش معاون طرح و برنامه و تدوين سياست شوراي فرهنگي ـ اجتماعي زنان در شوراي عالي انقلاب فرهنگي است. دكتراي الكترونيك دارد. سابقه تدریس در دانشگاه منچستر و چند تأليف هم دارد. او و همسرش در كنار هم خانوادهاي تشكيل داده بودند كه همه حسرتشان را ميخوردند. روحافزا ميگويد كه شكايت و مطالباتش را تا بالاترين مقامات بينالمللي دنبال خواهد كرد و از خون همسرش نميگذرد: «۱۶ شهريورماه بود كه عازم خانه خدا شد و فردايش برايم فيلمي فرستاد از ساختوسازها و يكي كردن راه ورود و خروج حجاج. در آن فيلم از نشان بيگ بنگ ميگويد كه در حريم خانه حق جا خوش كرده است. از اينكه امسال سال حادثه در مكه است. نه اينكه بخواهم بگويم به او الهام شده، نه! تحليل سياسي داشت و مطالعاتش این توانایی را به او داده بود.» ۲۰ شهريور كه خبر از وقوع اين حادثه روي تمام موجهاي خبري ميپيچد، خانواده نگران سلامت او ميشوند و تماسهايشان بيپاسخ ميماند. نام حاجيشان در ليست مفقودان دلهره به دلشان مياندازد: «سعي كردم بچهها نفهمند و هر بار در اين ۲ روز از پدرشان پرسيدند گفتم بيخبر نيستم. نميخواستم تا مطمئن نشدهام بچهها را نگران كنم.» فاطمهاش ۲۰ ساله است و دانشجوي پزشكي و عليرضا فقط ۱۵ سال دارد و تازه پا جاي پاي پدر گذاشته و رياضي را بهعنوان رشته انتخابي، تمرين ميكند. عليرضا حالا خودش را مرد خانواده ميداند كه بايد مراقب مادر و خواهرش باشد. نگران است كه نتواند از پس اين وظيفه برآيد و مادرش از دور نگراني پسرش را كه انگار جلو چشمهايش به يكباره قد کشیده، با تكان دادن سر تحسين ميكند.
عليرضا ميگويد: «مي گويند ارتباط روح قويتر از ارتباط جسم با جسم است.كاري از ما ساخته نيست جز آنكه غبطه روزهايي را بخوريم كه ميتوانستيم بيشتر با پدرمان بگذرانيم. الان دور و برمان شلوغ است، اما آن روزي كه همه به خانههايشان بروند، سفرههاي ۴نفرهمان ديگر ۳ نفره است و من نگران آن روزم كه ببينم يكي از ستونهاي زندگيام نيست.» ميخواهد كارهاي ناتمام پدر را تمام كند و درس بخواند و درس بخواند تا پيش او سربلند باشد.
* شهادت آرزويي كه برآورده شد
«روز شهادت امام جواد(ع) بود و ما نميدانستيم چه اتفاقي افتاده. همان روز به ياد آخرين سفرمان با پدر در حرم امام جواد(ع) و مراسم دعاي حضرت رقيه(س) كه دو نفري در آن شركت كرديم، قسم ميخوردم و دعا ميكردم پدرم سالم باشد و پيدا شود. اسمش در ليست مفقودان بود و خبر را از اخبار تلويزيون شنيديم. نام ۵ نفر خوانده شد و اسم پدرم پنجمين آنها بود. از آن لحظه به بعد چيزي به ياد نميآورم. خبر شوكهمان كرده بود و نميخواستم باور كنم بهترين رفيقم را از دست دادهام؛ صميميترين دوستم، استادم، همراهم و پدرم را.» اينها را دخترش ميگويد و تأکید میکند، درخواستش پاسخ به همه اين اهمالکاریهاست که باعث شده او و خانوادههای دیگر عزيزانشان را از دست بدهند. ميگويد هيچ چيز در دنيا برايش باارزشتر از آن لحظهاي نيست كه پدر صدايش كند فاطمه! و او رو برگرداند و با لبخندي پاسخش را بدهد. ميگويد و گريه ميكند. گريهاش را كه ميخورد حرفهايي ميزند از شهادت و كل كلهايش با پدرش كه چه كسي زودتر شهيد خواهد شد: «مي گفتم اگر من زودتر شهيد شدم بايد اين كارها را بكنيد و او ميخنديد و ميگفت اگر من هم شهيد شدم اين كارها را بكنيد. خوشحالم كه با عزت رفت.»
* همسایهها هم عزا دارند
بين حرفها نشانههايي از اهالي و همسايهها به چشم ميخورد و از تعريف و تمجيدها و حمايتهايشان نميشود چشمپوشي كرد. روحافزا ميگويد: «حاتمي زمان حيات مدير ساختمان بود و همه كارهاي فني از برق ساختمان تا تعمير آسانسور را چون فني بود خودش انجام ميداد كه همسايهها هزينههاي زيادي متحمل نشوند. دل همسايهها هم با او بود. خيلي از اهالي محله را در اين مراسم شناختم كه از او ميگفتند. ۱۰ سالي ميشود كه در اين محله زندگي ميكنيم همسرم به همه مساجد محله سر ميزد. يكي از همسايهها بعد از شنيدن خبر درگذشتش راهي بيمارستان قلب شد و آن همسايه ديگر هر روز سري به ما ميزند. همه خودشان را در اين غم شريك ميدانند و ميگويند فقط واحد حاتميها عزادار نيست، همه ساختمان در عزاي او شريك شدهاند.» همه اهالي این را نيز تصديق ميكنند. ممكن نيست به در دوم برويد و سراغي از او بگيريد و كسي او را نشناسد. همينطور بود كه به خانهاش رسيديم. پرسان پرسان از اهالي كه اكنون در غم يكي از همسايگانشان داغدار شدهاند.
* مرگ پيش از حادثه منا
مي گويد وقتي خبر درگذشت مسلمانان ديگر را در منا شنيد و لحظه لحظه ماجرا را با جزئياتش دنبال كرد داغش فراموشش شد. خدا را شاكر است كه همسرش با عزت شهيد شد و به خاك سپرده شد. هنوز چمدانها برنگشتهاند و قرار است با حاجيان برسند. روحافزا ميگويد: «غرامتي براي خانوادههاي داغدار در نظر گرفته شده است، اما مگر من خسارت مالي ديدهايم كه مالي طلب كنم. من خواستار اشد مجازات و قصاص براي عاملان اين حادثهام. ما ۲ شبانهروز سخت و وحشتناك را سپري كرديم و از اين پس بايد داغي را تحمل كنيم كه مسببانش هزاران خانواده ديگر را داغدار كردهاند. چرا نبايد جلو اتفاقات دوباره را گرفت. چرا نبايد مسئوليت حفاظت از حجاج و اداره خانه خدا را كسي به عهده بگيرد كه پاسخگوست و امكاناتي براي جلوگيري از اين حوادث پیشبینی میکند كه براي نخستين بار نيست كه در خانه خدا اتفاق افتاده است.» روز عرفه را به ياد ميآورد كه حاجيان را مستقيم از تلویزیون ديده بود كه دعا ميخواندند و با يادآوري آنان كه فردايش ديگر نبودند غصه ميخورد ميگويد: «از لحاظ قانوني نه تنها بايد غرامت به خانوادهها داده شود كه بايد رضايت اولياي دم را جلب كنند و اگر همه اين خانوادهها هم رضايت دهند، دليلي بر نپذیرفتن مسئوليت از سوی دولت عربستان نخواهد بود چون نشان داده كفايت و مدیریت لازم را ندارد. اينكه حاجيان خانه خدا لب تشنه و در بدترين شرايط از دست رفتند.» او و فرزندانش ميخواهند كه عاملان اين اتفاقات به سزاي اعمالشان برسند و از مسئولان میخواهند پیگیر کامل این فاجعه در سازمانهای بینالمللی باشند. ميخواهند همانگونه كه حضرت رسول(ص) حجرالاسود را با همراهي طوايف مختلف در خانه خدا گذاشت، مديريت حج به جوامع مسلمان واگذار شود. ميخواهند ديگر شاهد اين اتفاقات نباشند و با خيال آسوده به خانه امن الهي سفر كنند.
* آنچه بر دوستان گذشت
همينكه خبر درگذشتش بين همكارانش ميپيچد و صحت آن را از خانوادهاش ميفهمند، در محل كارش برايش مجلس ختمي برپا ميكنند. مجلسي كه به گفته روحافزا صداي گريه عزاداران از صداي مداح بلندتر بوده است. همكارانش ميگويند، همه كارهاي نيمه تمامش را تمام كرد و به آنها گفته بود كه براي شهادت ميرود و اين سفر آخر است. همين داغ دل دوستانش را تازهتر ميكند؛ اينكه او به شهادت لبيك گفته است. اينكه مردي اين سخن را گفته كه به گفته خانواده و دوستانش هيچگاه اهل شعار دادن و حرف بيربط زدن نبوده است. كسي كه بيادعا كار ميكرد و همه فكر و ذكرش كمك به مردم و جوانان كشورش بود.