چند برداشت کوتاه و خواندنی از زندگانی شهید مهدی باکری
چند خاطره از شهید باکری
يکشنبه ۷ تير ۱۳۹۴ ساعت ۰۳:۳۳
کد مطلب: 429211
همان اول انقلاب دادستان ارومیه شده بود. من و حمید را فرستاد برویم یک ساواکی را بگیریم. پیرمرد عصا به دستی در را باز کرد. گفت «پسرم خونه نیست.» گزارش که می دادیم، چند بار از حال پیرمرد پرسید. می خواست مطمئن شود نترسیده.