پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت. همان یک نفر، سماجت کرد، تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتن های پیرمرد چه بوده است.
المومن کالجبل الراسخ
باریکلا، باریکلا!
4 بهمن 1393 ساعت 1:40
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت. همان یک نفر، سماجت کرد، تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتن های پیرمرد چه بوده است.
به گزارش جهان، روضه نیوز نوشت:
المومن کالجبل الراسخ
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند...
پیرمر، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت.
روزی از روزها همین که داشت لابلای پیکرمطهر شهدا عبور می کرد، شهید نظرش راجلب کرد؛ کمی بالای سر شهید نشست روبه شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت:
باریکلاااا، باریکلاااا، و بلند شد و به کارش ادامه داد.
یک نفر که شاهد این قضیه بود، سراغ پیرمرد رفت و جویاشد.
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت. همان یک نفر، سماجت کرد، تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتن های پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت: پسرم بود.
کد مطلب: 402994
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/analysis/402994/باریکلا