گرچه از زهر جفا دل پرشرر دارد رضاآتشى در دل ز هجران پسر دارد رضا در ميان حجره در بسته مى پيچد به خودديدگان بى فروغش را پدر دارد رضا تا بيايد از مدينه نور چشمانش تقىانتظار ديدن نور بصر دارد رضا در غريبى مى دهد جان و در آن حالت هنوزانتظار خواهر خود را مگر دارد رضا دورى از اهل و عيال و دوستان، خود بس نبودكز جفاى خصم دون خون در جگر دارد رضا دست ما «خسرو» به دامانش كه در روز جزاآبرو پيش خداى دادگر دارد رضا