مشکل «مشروطهی ایرانی» این است که میپندارد گمگشتهی ایران در آن زمان ندانستن برخی از مفاهیم و توجیه دینی صورتگرفته برای همراه کردن مردم است. در حالی که همگان مشکل اصلی این سرزمین را نبود ارادهی ملی برای پیشرفت در دولتهای غیرمسئول عصر قاجار، آزادی، فقدان بهداشت و عدم مشارکت عمومی در ادارهی کشور میدانستند.
به گزارش جهان به نقل از برهان؛ کتاب «مشروطهی ایرانی»تألیف دکتر ماشاءالله آجودانی، تاریخپژوه ساکن اروپا، یکی از معدود آثاری است که در پرداختن به مشروطه کوشیده است به عمق داستان مشروطه توجه کند، از سطحینگری بپرهیزد ونگاهی تازه به این حادثهی مهم بیفکند.اما همین نگاه تازه و عمیق به ماجرا، اثر وی را دچار آفاتی کرده ودر این میان البته دری بهسوی پژوهشگران عصر مشروطه گشوده که اینبار به رهیافتهای نوینی دربارهی مشروطه دست یابند.
مشکل دیگر از اینجا ناشی میشود که با وجود تسلط نویسنده بر حوادث آن روزگار، بهعمد از کنار برخی از جنبههای مهم آن بهآسانی میگذرد تا به نتایجی که در فرضیه پیشبینی شده است، آسیبی وارد نشود. نویسنده برای حواشی کار و روشها و نگاههای گوناگون و درگیر، آنقدر اهمیت قائل شده که اصل نیت مشروطهخواهان، که همانا برانداختن استبداد بود، مغفول مانده است.
به نظر میرسد داستان مشروطیت از ابتدا در ذهن نویسنده از یک هدفگذاری واحد پیروی میکند و نویسنده به دنبال آن است که در ذکر وقایع آنقدر پیش برود که به پیشداوری وی، که همانا تقلیل مشروطه به امری دینی است، صدمهای وارد نشود. آشفتگی و پیچیدگی کار بهگونهای است که خواننده را دچار سردرگمی مینماید. شاید دلیل این آشفتگی این باشد که نویسنده، این کتاب مستطاب را از به هم پیوستن چند مقاله پدید آورده است. با این وجود، نگارنده برآن نیست که از ارزشهای کتاب، منابع خوب و متعددی که از آن بهره جسته و رعایت انصاف در ذکر بسیاری از وقایع بکاهد؛ چراکه نویسنده برای رسیدن به فرضیهی خود، روشنفکر و روحانی و همهی شخصیتهای درگیر در ماجرا را به یک چوب رانده است.
مشکل نگارنده بیشتر در همین نتیجهگیری و غفلت از آثار ماندگار مشروطه، از جمله برقراری قانون، تفکیک قوا، شکست اردوگاه استبداد و دخالت بیشتر مردم و رشد تأثیرگذار افکار عمومی است که بر همین اساس، تحلیلهایی را ارائه مینمایم.
«مشروطهی ایرانی»
برخلاف نام کتاب که به نظر میرسید که داستان باید به سمتوسویی پیش برود که ثابت کند مشروطه از یک هویت بومی و ایرانی پیروی میکند، به نظر میرسد که نویسنده به دنبال اثبات این فرضیه است که هیچکدام از تلاشگران مشروطه، تعریف درستی از این واژه و آن شیوهی حکومتی که در پی آن بودند، نداشتند. کتاب بهدرستی به دنبال آن است که داستان مشروطهخواهی در ایران را به دو خط سیر پیشامشروطه و پسامشروطه تقسیم نماید، اما در این میان، از معیارهای تقدم و تأخر و منطقی پیروی نمینماید، بلکه آن را در کل کتاب و بهگونهای آشفته پیگیری میکند.
مشکل اصلی «مشروطهی ایرانی» این است که محدودیتهای آزادیخواهان و مشروطهخواهان و بهخصوص روشنفکران را بهعنوان عیوب آنان ارزیابی میکند و مصلحتاندیشیهای آنان را بهخصوص در همراهیهای طبقات متفاوت همچون روحانیون، روشنفکران و اقلیتها، بهعنوان ضعف تلقی مینماید. در حالی که در سایهی همین مصلحتاندیشیها و توجیهات و سعی در مطابق نشان دادن مشروطه با دین بود که اتحادی میان همهی گروهها علیه استبداد شکل گرفت و موجب صدور فرمان مشروطیت، تشکیل پارلمان، تدوین قانون و در نهایت برقراری حکومت مشروطهی سلطنتی گردید.
آقای دکتر آجودانی نفوذ مظاهر اسلام در قانون اساسی و قوانین مدنی را نشانهی عدم درک این گروههای اجتماعی و سیاسی از حقیقت مشروطه میپندارد، در حالی که هم زمان اجازهی عدول از این تأثیر را نمیداده و هم نفوذ عناصر مذهبی در قوانین اساسی و مدنی در کشورها غیرقابلانکار است و تنها بیشوکم آن در نظامهای سیاسی متفاوت است. حتی حکومتهای غیردینی یا لائیک نیز از این قاعده جدا نیستند؛ چنانکه قوانین مدنی حتی در دورهی رضاخان نیز از تأثیر اسلام بهدور نبودند.
مشکل «مشروطهی ایرانی» این است که میپندارد گمگشتهی ایران در آن روزگار ندانستن برخی از مفاهیم همچون ملت، ملی، دولت و حکومت و توجیه دینی صورتگرفته برای همراه کردن مردم است. در حالی که همهی آحاد ملت، اعم از روحانی، تجددطلب، مسلمان، لائیک، اقلیت و غیره، مشکل اصلی این سرزمین را خواه از اینکه درک درستی از مفاهیم مشروطه داشته باشند یا نه، استبداد، حکومت فردی، نبود ارادهی ملی برای پیشرفت در دولتهای غیرمسئول عصر قاجار، آزادی، فقدان بهداشت عمومی و عدم مشارکت عمومی در ارادهی کشور میدانستند.
در این میان، شاید بهواسطهی آنکه با حکومت مشروطهی سلطنتی انگلستان و نظایر آن در سایر کشورهای اروپایی آشناتر بودند و با توجه به شرایط شاهان مستبد قاجار، از این جهت که حاضر نبودند به انواع دیگر حکومت تن دردهند، نام مشروطه را بر زبان راندند؛ وگرنه برای آزادیخواهان چه فرقی داشت که آزادی از دروازهی مشروطهخواهی به آنان رخ نماید یا از دریچهی جمهوریخواهی و نظایر آن! البته مسلم بود که هرکدام از این گروههای سیاسی، مرام و مذهب خود را در رسیدن به آزادی صائبتر از دیگران قلمداد میکردند.
نکتهی قابل تأمل دیگر این است که «مشروطهی ایرانی» مشروعهخواهی را دقیقاً با استبدادخواهی مساوی میداند؛ در حالی که عمل مشروعهخواهی با مشروطهخواهی برابری میکند و با وجود همداستانی برخی مشروعهخواهان در برههای که از آن به استبداد صغیر یاد میشود، با شاه و عوامل استبداد، اما به دلایلی مساوی بودن مشروعهخواهی با استبدادطلبی منطقی به نظر نمیآید. بهعنوان نمونه، علاوه بر مسبوق بودن مشروعهخواهی به قبل از دورهی استبداد صغیر، عدهای از مشروعهخواهان در عین مشروعهخواهی، هیچگاه در کنار محمدعلیشاه و عوامل استبداد قرار نگرفتند.
نویسنده نمیخواهد مانند بسیاری از آثار تاریخی عصر حاضر، بهشکل روایی صرف به بحث بپردازد. بنابراین میکوشد به ریشهها نزدیک شود. بهعنوان مثال، برای اینکه ثابت نماید تفکر شیعی با مشروطهخواهی منافات دارد، تلقی شیعه از حکومتداری را مطرح مینماید؛ تا جایی که از خلط دیدگاه فقها و عرفا سخن بر زبان میآورد و از علمایی که استدلال وی را تقویت مینمایند مثال میآورد. مثلاً مستقیم سراغ ملا احمد نراقی میرود و میکوشد نگاه علمای شیعی را به وی و همفکرانش تقلیل دهد، اما برای پژوهندهی بیطرف آشکار است که آرای علمای شیعی دربارهی حکومتداری، تفاوتهای ساختاری دارد و از گذشتههای دور تاکنون دچار دگردیسیهای بسیاری نیز بوده است.
وی به همین دلیل که تنها برای تقویت فرضیهی خود بهسراغ یک نحله از علمای شیعی میرود، از امثال آخوند خراسانی و شیخ مرتضی انصاری و برخی شاگردانشان که در زمان غیبت حکومت را از آن «جمهور مردم» میدانستند، غافل میماند. دیگر اینکه وجه غالب و محرک و نمایندهی اصلی جریان دینی در داستان مشروطه، نوشتهها و نظرات مرحوم نائینی است، نه رسالههای چند روحانی گمنام و حتی مرحوم شیخ فضلالله نوری که آقای دکتر آجودانی از آنها در تقویت نظراتش بهره میجوید.
نکتهی حائز اهمیت این است که نویسنده از یکسو اندیشهی شیعی را منافی مشروطیت معرفی مینماید و از سویی دیگر، علما را برای توجیه و تطابق احکام شریعت با مشروطیت به تأیید فرضیهی خود ربط میدهد و آن را نشانهی بیگانگی آنان با اساس واقعی مشروطیت برمیشمارد.
کتاب بدون توجه به عنصر زمان و مکان و نیازی که آزادی و برچیدن استبداد به همراهی علمای شیعی و روشنفکران داشت، روشنفکران و دگراندیشان شناختهشدهای همچون ملکم، امینالدوله و مستشارالدوله را نیز چون میکوشیدند ثابت نمایند مشروطهی سلطنتی، پارلمان و آزادی، منافی دین اسلام نیست، به زیر سؤال میبرد و چه بسا تلویحاً آنان را به ریاکاری متهم نموده و فاقد عملگرایی لازم برای کمک به مشروطه میداند؛ آن هم زمانی که مشروطه به ثمر رسیده و به قدمها و حمایت عملی آنان نیاز داشت. برای همین منظور، دعوت بیپاسخ مشروطهخواهان از آخوندزاده را پس از به ثمر رسیدن مشروطه، شاهد مثال میآورد.
از نظر کتاب، همهی شخصیتهای درگیر در ماجرای مشروطه از آشفتگی غریبی رنج میبرند؛ بهگونهای که میان تلاشهای آنان در ایام قبل و بعد از به ثمر رسیدن مشروطه، تفاوتهایی از زمین تا آسمان مشاهده میشود.
ریشهیابی و عمقگرایی دکتر آجودانی و پرهیز از سطحینگریاش، که در جای خود نیاز تاریخنگاری ما به خصوص تاریخ معاصر است، البته یک آفت دیگر نیز به همراه داشته است. نویسنده در میان بررسی اندیشهها، از غزالی گرفته تا دیگران و از حکمت مشایی گرفته تا اشراق سهروردی، از سیر تاریخی و پرداختن به نام زیبا و ادیبانهای که برای کتاب انتخاب نموده، یعنی «مشروطهی ایرانی» باز مانده و از حوادث مشروطه بازمیماند. بهجای آنکه براساس عنوان کتاب از بومی بودن مشروطه در ایران دفاع نماید، مشروطهخواهان را به دو دسته تقسیم مینماید؛ یکی روشنفکرانی که به دنبال پیاده کردن مدل غربی حکومت در ایراناند، اما ریاکارانه و مصلحتاندیشانه میکوشند آن را با مظاهر اسلام تطابق دهند و یا روحانیون که علیرغم آنکه میکوشند از تطابق مشروطه با اسلام توجیه و رساله ترتیب دهند، اما در عمل حتی به لفظ نیز به مشروطهخواهی ایمان ندارند و در عمل حکومت را در زمان غیبت، شایستهی ولیفقیه میدانند و هرگونه سلطانی را جائر و غاصب برمیشمارند.
اما نکته اینجاست که وی از همراهی این دو قشر تأثیرگذار برای زدودن استبداد و صداقت آنها در برقراری قانون و پارلمان پافشاری نمینماید. همراهی روحانیون و روشنفکران و سایر سلایق سیاسی حداقل تا پیش از به ثمر رسیدن مشروطه و تا حدودی پس از آن، یکی از معدود برهههای درخشان ایران است که نتایج بیبدیلی بهجای گذاشته است، وگرنه هنوز هم میبایست قانون را همچون سیمرغ و عنقای افسانهای در قاف میجستیم؛ چراکه جنازهی قانون نیز از استبداد بهتر عمل میکند. حالا فرقی هم نمیکند که تلقی روشنفکر، روحانی، عارف، عامی مسلمان و غیرمسلمان لائیک و سایر سلایق سیاسی از واژهی ملت، شریعت باشد یا آحاد مردمی که در یک حوزهی جغرافیای سیاسی و فرهنگی دارای یک سرنوشت مشترکاند.
مهم این بود که پس از قرنها استبداد، شرایطی ایجاد شده بود که شاه و وزیر و وکیل و روشنفکر سخن از قانون بر زبان آورند. دیگر کشور ممالک محروسهی یک خاندان نبود. دست شاهان و شاهزادگان به اندازهی قبل در جان و مال و آبروی رعیت باز نبود و یا لااقل صدای مظلوم بهتر از گذشته به گوش میرسید. فضایی ایجاد شده بود که ظالم از ظلم خود به اندازهی قبل ایمن نبود. حتی ظلالسلطان و امینالسلطان حامیان بزرگ استبداد خود را همراه قانون نشان میدادند و در پی آن بودند که از سبیل قانون کلاهی نمدین برای خود دستوپا کنند.
سالها بعد نیز وقتی رضاخان مجلس را به سمت تغییر سلطنت پیش برد و تمامیتخواهی را به شکلی جدید دوباره بر مردم تحمیل کرد، هنوز بدن نیمهجانی از قانون مانده بود که مانع شود وی کشور را مملکت محروسهی خود بخواند و بساط قانون اساسی و مدنی را برچیند. از قانون اعتباری مانده بود که دستانش را از سختکشیهای لجامگسیختهی قبل از مشروطه بازدارد. مشروطه همینقدر مردان آزمودهای تربیت کرده بود تا کشور بهکلی از مسیر آبادانی، بهداشت، عمران و توسعهی نسبی فرهنگی بازنماند و سرانجام همین قانون نیمهجان و رجال فرهیخته در شهریور ۱۳۲۰با فرصت تلخ و شیرین بهوجودآمده، بساط تمامیتخواهی وی را یکسره برچیدند. هنوز از برکت خون مشروطهخواهان از مشروطه ساختاری مانده بود که کشور را در آن بحران عظیم بهگونهای هدایت کند که ذرهای از خاک ایران پایمال جدایی و نابودی نگردد. آنقدر آبرو برای ایران و ایرانی گذاشته بود که اشغالگران با آن پای مذاکره بنشینند و قول تخلیهی ایران را پس از پایان جنگ بدهند.
«مشروطهی ایرانی» برای اثبات این مسئله که مشروطه در اثر دخالت دین در برابر اصل مفهوم مشروطه «ذبح اسلامی یا شرعی» شده، به هر دری میزند و در این راه، لغزشهایی را به کتاب سرایت میدهد. بهعنوان مثال، جنگ ایران و روسیه و ماجرای فتوای علمای دین در شروع جنگ با روسها را دلیل همراهی روحانیون با سلطان زمان پنداشته و این جریان را مهمترین زمان اوجگیری و افزایش قدرت روحانیون برمیشمارد و استدلال مینماید که این حادثه فرصتی تاریخی به روحانیون میبخشد تا شاه و قدرت حکومت را در قبضهی حمایت و اقتدار خود قرار دهند.
نویسنده برای توجیه استدلال خود، به قدرت عظیم محمدباقر شفتی اشاره میکند، در حالی که اولاً قدرت این روحانی منبعث از قدرت شاه یا حوادث جنگ نبوده و خود این روحانی طی نامهای پیش از آغاز جنگ، فتحعلیشاه را به تأمل بیشتری فرامیخواند. قدرت محمدباقر شفتی نه تنها منبعث از حکومت نبود، بلکه آن میزان حکومت را تهدید میکرد که سرانجام محمدشاه را وامیدارد طی یک لشکرکشی و با قطع دستوپای لوطیهای قدرتمند اطرافش که حامیان اجرایی وی بودند، به قدرت بیپایان وی پایانی تلخ بخشد.
به نظر میرسد «مشروطهی ایرانی» تحت تأثیر انقلاب اسلامی و نتایج آن قرار دارد و بهجای تبیین حوادث و نتایج مهم انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامی را در آینهی مشروطه مینگرد. در همین راستا، تأثیر دین در تدوین قوانین مشروطه و حضور علما در مجلسهای نخستین مشروطه و تلاش آنها و نیز روشنفکران برای توجیه و تطابق اسلام با مشروطه را دلیل بر آن میداند که مشروطهی واقعی در اثر این بیراههها و پیشدرآمدها، «ذبح شرعی» شده است. در حالی که در همان ابتدا، با پیشنهاد مجلس شورای اسلامی مخالفت گردید و در نهایت عنوان «مجلس شورای ملی» برای پارلمان برگزیده شد؛ اتفاقی که خود بهوضوح ثابت میکند که نمایندگان و مشروطهخواهان میان تعریف اسلامی از واژهی ملت و معانی دیگر آن، بهراحتی تفاوت قائل بودهاند. دیگر اینکه در برابر عدهای روحانی در مجالس مشروطه، عدهی کثیری دانشآموختهی اروپا و غرب در مجلس حضور داشتهاند و در تدوین قانون اساسی و دیگر قوانین نقش اساسی ایفا کردهاند.
کتاب «مشروطهی ایرانی» بهدرستی به بسیاری از تناقضات موجود میان مشروطهخواهان اشاره میکند، سوءاستفاده و افراط و تفریطهای مشروطهخواهان را برمیشمارد، به هرجومرجهای ناشی از افراط و نیز تغییر سلطنت اشاره میکند، به پارادوکسهای پیدا و پنهان طبقهی روشنفکر میپردازد، مصلحتاندیشیهای همهی گروهها و طبقات را در تفسیر مشروطه یادآوری میکند، اما در پایان همهی گرفتاری را به پای وارد شدن مشروطیت به حوزهی دیانت مینویسد. گویی در نتیجهگیریهای وی، هدف اصلی مشروطهخواهان که همانا محو استبداد و محدود کردن قدرت شاهان و در نهایت ترقی کشور بوده است گم میشود و سرانجام با یادآوری ظهور رضاخان و ذکر نوشتهای از مرحوم ملکالشعرای بهار، مشروطیت را به بنبسترسیده میخواند؛ در حالی که مشروطیت با همهی تناقضات و افراط و تفریط مدافعانش، حکومت قانون و پارلمان و نهادهای سیاسی اجتماعی فراوانی را برای جامعه به یادگار میگذارد و برای همیشه به عمر دولتهای غیرمسئول در ایران پایان میبخشد. دیگر اینکه باید بهجای مردم دوران قبل از مشروطه بود و آنوقت دربارهی تأثیرات عمیق مشروطهی ایرانی در زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم ایران به قضاوت نشست.