پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
 
۸
۱۴

اجازه پدر +عکس

سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۴۷
کد مطلب: 359992
بی انصاف، کم نیاورد و گفت: «آقا جان! من می‌خواهم شما را به دختر سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین(ع) قسم بدهم که مانع از رفتن من نشوید»
به گزارش جهان نيوز، "مصطفی حاجی میری" در سی‌ام شهریور ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدحبیب‌الله، کارمند کمیته امداد بود. اول دبیرستان بود که رضایت پدر را گرفت و راهی جبهه شد. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش سیدمحسن نیز حدود دو سال قبل از او به شهادت رسیده است.
آن چه خواهید خواند، روایتی است از "سید حبیب الله" درباره به جبهه رفتن "مصطفی":

یک روز که همه ی اهل خانواده دور سفره ی نهار جمع بودیم، مصطفی، همان طور که سرش را پایین انداخته و مشغول خوردن غذا بود آهسته به من گفت: ‌«پدر ما با اجازه شما بعدازظهر می‌خواهیم برویم منطقه». مصطفی اخیراً پایش در جبهه مجروح شده بود. گفتم: «شما برای چی؟ برادرت که شهید شده ، مسعود هم که جبهه است. من هم که باید سرکار بروم. هر جور هم که حساب کنی تو دیگر نباید بروی. باید بمانی تا مادرت تنها نباشد،تازه هنوز پایت هم خوب نشده .» چون می دانستم این قبیل دلایل برای قانع کردنش کافی نیست، آخرین تیرم را هم انداختم: «خیالت راحت! من راضی نیستم و مطلقاً‌ هم موافقت نمی‌کنم».

ناراحتی را کاملاً در چهره‌اش می‌دیدم، اما آن لحظه هیچ نگفت تا ۱۰ دقیقه‌ای گذشت و بالاخره به زبان آمد:«ببخشید آقا جان، من مقلد امام هستم، مقلد شما که نیستم!»

گفتم: «بله. مقلد امام هستی، اما رضایت پدر و مادر هم شرط است».

گفت: «اما امام خودشان فرمودن که رضایت پدر و مادر شرط نیست».
آن روز کمی در این خصوص با هم بحث کردیم و من هم چنان با رفتنش مخالفت کردم که دست آخر هم مصطفی با عصبانیت و ناراحتی از سر سفره بلند شد و رفت، من هم ناراحت رفتم مغازه. ‌چند دقیقه‌ای نگذشته بود که دیدم مصطفی جلوی مغازه ایستاده و دارد نگاه می‌کند. همین طور که زل زده بود به من، آهسته آهسته آمد و کنار در ایستاد، اما داخل نشد. گفتم:« آقا مصطفی! اذن دخول می‌خوای؟ خب بیا تو دیگه».

در را باز کرد و آمد داخل . یک نگاهی به من کرد که من حسابی خودم را باختم. آن چنان قیافه مظلومانه‌ای به خود گرفته بود که من نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر گریه. بد جوری گریه می کردم. بی انصاف، کم نیاورد و گفت: «آقا جان! من می‌خواهم شما را به دختر سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین(ع) قسم بدهم که مانع از رفتن من نشوید»

این را که گفت، ‌من حسابی منقلب شدم . دیگر جایی برای پافشاری نبود. رگ خوابم دستش بود. گفتم:«عیب ندارد، ‌من سر و جانم فدای حضرت رقیه(س)».

مصطفی پرید و مرا در آغوش گرفت و بوسید و رفت. اول آبان ۶۲ بود که مصطفی رفت، هشتم آبان تماس گرفت و از من اجازه خواست که در عملیات [والفجر ۴] شرکت کند و من هم دعایش کردم و اجازه دادم.

روز ۱۳ آبان، صبح زود بود که زنگ منزلمان به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم،‌دیدم تعدادی از دوستان هستند. گفتند: «آمده‌ایم صبحانه را پهلوی شما بخوریم، نان هم گرفته‌ایم». شصبم خبردار شد که کار تمام شده اما صدایم درنیامد. نشستیم و شروع به خوردن صبحانه کردیم که سر صحبت ها باز شد و گفتند: «بین این بیست و یک شهیدی که آورده‌اند، آقا مصطفی هم هست». گفتم:‌ «صدایتان را بیاورید پایین که مادرش متوجه نشود».

صبحانه را که خوردیم دست جمعی از خانه زدیم بیرون و رفتیم مقربسیج تا شهدا را ببینیم. اولین شهیدی که آوردند، مصطفای من بود. ‌روی صورتش را قبلا باز کرده بودند،چشمم که به جمالش افتاد، داشت می‌خندید. درست مثل همان خنده‌ای که وقتی اجازه دادم به جبهه برود، روی لبش بود. به فدای حضرت رقیه(س).

حاج حبیب الله حاجی میری و پسرش مصطفی


شهید مصطفی حاجی میری
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


Iran, Islamic Republic of
دیروز سینه بهترین عزیزان ما با گلوله های آمریکایی شکافت امروز آزادانه به ایران می آیند و سینه آرمان ها و ارزش هایی را که به قیمت جان مان از آن ها حفاظت کردیم و حریف مان نشدند را با ژست های مؤدبانه می شکافند.
خدایا ما را لحظه ای به حال خودمان وا مگذار.
ف
سلام بر شهیدان
خوش به حالتون
بی نوا
بنام خدا . فقط همین ؟؟
Iran, Islamic Republic of
روحش شاد و یادش گرامیباد
بی نوا
بنام خدا . " روحش شاد " خب ، درست .! ولی " یادش گرامیباد " چگونه ؟ ؟
Iran, Islamic Republic of
مطلب خوبیه جهان دست شما درد نکنه
استفاده کردم
احمد
Serbia
سلام بر حسین
درود بر فرزندان پاک کوروش
درود بر پیروانان صدیق اولیاء خدا
درود بر این پدران و مادران فداکار
من
ای شهید خدانگهدار
شهید آسمانی
Iran, Islamic Republic of
درود بر این پدر و پسر
م
Iran, Islamic Republic of
درود براین پدر وپسر
سید سجاد
ضمن تبریک خدمت پدر و مادر این شهید بزرگوار باید در مقابل این شهدا شرمنده باشیم که نتوانستیم ادامه دهنده راهشان باشیم
شهدا شرمنده ایم
ناصر
اللهم ارزقنا
athar
امروز زنده نگاهداشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست/ مقام معظم رهبری/
رسالت امروز ما همین است و البته زنده نگهداشتن یعنی با شهامت و شجاعت جهاد اکبر و جهاد علمی را دنبال کنیم تا بتوانیم عزت و استقلال.این دستاورد خون شهیدان را حفظ کنیم.
انگنه است که در پیشگاه شهیدان شرمنده نخواهیم بود/انشاالله/ ان الله یدافع عن الذین امنوا قران کریم/