پس وقتی حرف از آزادی قلم و بیان میزنند منظورشان این است که وقتی ضد انقلاب، نظام را نقد میکند نباید اشکال داشته باشد ولی اگر مسؤولی را که در صدر منصبی قرار گرفته و علیه نظام اقدام میکند را نقد کنیم از نظر آنها اشکال دارد. در این حوزه هم به این شکل است. یعنی وقتی میگویم مشروعیت نظام یعنی مشروعیت من(منظور اصلاحطلبان است)! اصلا نظام یعنی من! احتمالا وقتی حرف از نظام میزند منظورش نظام جمهوری اسلامی نیست، نظامی است که او در آن حاکم است.
به گزارش جهان، فیلم «لکه» در جشنواره فیلم عمار موفق شد تندیس بهترین فیلم داستانی را دریافت کند و پس از اولین نمایش در جشنواره عمار با استقبال از سوی حاضران در جشنواره مواجه شد اما پس از جشنواره عمار با وجود درخواست انجمنهای دانشجویی در دانشگاههای متعدد و برگزاری چند اکران دانشگاهی به صورت نامحسوسی بایکوت شد و دنباله اکرانهای دانشگاهی فیلم به صورت غیررسمی ممنوع شد.
به این بهانه با سازندگان فیلم غیرمتعارف لکه، محمدرضا شفاه (تهیهکننده و مدیر خانه فیلم داستانی انقلاب اسلامی) و محمدباقر مفیدیکیا، نویسنده و کارگردان اثر به گفتوگو نشستیم.
تولید فیلم لکه را بعد از انتخابات شروع کردید، درست است؟
شفاه: بله! همه مراحل تولید مربوط به بعد از انتخابات بوده است.
نگارش قصه فیلم در چند مرحله انجام شد؟
شفاه: بعد از قطعی شدن سوژه، آقای مفیدیکیا مسؤولیت نوشتن را برعهده داشتند ولی مرحله رسیدن به این نگاه و ایده تا زمانی که توانستیم به آن تکیه کنیم و کار نوشتن را شروع کنیم تقریبا یک هفته طول کشید. یعنی ما در ابتدا یک ایده کلی داشتیم و بعد فکر کردیم مقدمه و موخره نیز میتوان برای آن در نظر گرفت. این ایده اولیه ما شد که در این زمینه با آقای مفیدیکیا و یکی، دو نفر دیگر از دوستان گپوگفتی انجام شد. نسخههایی قبل از آقای مفیدیکیا به صورت جسته و گریخته نوشته شد که هیچکدام قابل قبول نبود و در انتها جناب مفیدیکیا بعد از شنیدن ایده عنوان کردند میتوانند مسؤولیت نوشتن داستان را برعهده بگیرند. دو یا سه هفته بعد از شکل گرفتن ایدههای اولیه، آقای مفیدیکیا شروع به نوشتن کردند.
قبل از نگارش و ساخت فیلم فکر نمیکردید چنین ایده و فکری برایتان دردسرساز باشد آن هم با توجه به تغییر فضای سیاسی؟
مفیدیکیا: من هیچوقت اینطور فکر نمیکنم. بنده روحیه منتقدانهای از جنس خود شما دارم. وقتی میبینم مسؤولی اشتباهی مرتکب میشود اگر نتوانم با روش میانهای نظرم را بگویم، در صورت لزوم بدون توجه به تبعاتش تهاجمی هم میشوم چون معتقدم وقتی حقی در حال پایمال شدن است حتی به قیمت له شدن خودم باید جلوی این کار را بگیرم. شاید به این دلیل بوده که وابستگیهای زیادی ندارم یعنی فکر نمیکنم اگر این فیلم را بسازم فردا چه اتفاقی میافتد. البته به آقای شفاه گفتم به لحاظ استراتژیک شاید بعدا به این نتیجه برسیم که تولید این فیلم کار اشتباهی بوده است. اگر هوش به خرج دهیم نباید در ابتدای ورود به فضای حرفه ای سینما، خودمان را بیش از حد در معرض توجه قرار دهیم.
اتفاقا خیلیها همین نگاه را دارند که بهتر است ورودشان به عرصه سینما محافظهکارانه باشد، زیرا با توجه به شرایط سیاسی کنونی ممکن است کسی که فیلم جسورانه میسازد خط قرمزی دورش بکشند و نگذارند اثرش دیده شود یا حتی ادامه حیات هنری داشته باشد. بدترین اتفاقی که ممکن است برای هنرمند بیفتد همین است که نه تنها نمیگذارند دیده بشود بلکه نمیگذارند ادامه حیات هنری داشته باشد.
مفیدیکیا: بله! ما هم در اوایل، این دغدغه را داشتیم و اتفاقا یکی دوبار هم که با آقای شفاه گپ میزدیم، اشاره کردم ممکن است بعدا از منظر استراتژیک به این نتیجه برسیم که جوانی کردیم و باید آهستهتر وارد این عرصه میشدیم و دقت بیشتری میکردیم ولی این دغدغهها خیلی گذرا از ذهن من عبور میکرد. نکته بعدی اینکه وقتی میخواهم وارد یک سوژه شوم از آن منظر وارد نمیشوم که حواشی آن چه خواهد بود. اگر به نظرم رسید که یک سوژه از قابلیتهای لازم برخوردار است و من را درگیر خودش کرد دیگر به چنین مسائلی فکر نمیکنم. پیش میآمد حین نگارش فیلمنامه برخی موقعیتها یا دیالوگها مرا به وجد میآورد، مثل دیالوگ خیابان جمهوری و خیابان امام(ره)، لحظاتی راه میرفتم و تکرارش میکردم. سابقه این دیالوگ را از فیلم «آژانسشیشهای» و یادداشتهای حاتمیکیا داشتم. در سکانسی که البته از فیلم حذف شده است حاجکاظم در حال مسافرکشی است که یکی از مسافران میگوید: «آزادی؟» حاج کاظم میگوید: «نه! تا انقلاب بیشتر نمیروم.» این دیالوگ برای من خیلی جذاب بود.
چون یک دیالوگ عادی بود که یک معنای سیاسی بسیار بزرگ در آن نهفته بود بنابراین وقتی دیالوگ مربوط به خیابان امام(ره) و خیابان جمهوری را نوشتم احساس میکردم که من بعد از این همه مدت بالاخره توانستم به آن سبکی نزدیک شوم که از نظر خودم یک زمانی در دیالوگنویسی قابل ستایش بود. این اتفاق آنقدر برای من قابل توجه بود که دیگر به این مسائل فکر نمیکردم که آیا تولید این فیلم برای ما بد است یا خوب و...! احساس میکردم درحال تلاش برای به دست آوردن آن مدلی هستم که مورد علاقه من است و در عین حال هنری و نیز انقلابی است. هر چقدر هم که جلوتر میرفتم علاقهمندتر میشدم. حتی دیالوگهای رادیو مجلس را در بازنویسیهای آخر نوشتم. مثلا گیردادنهای مهندس رحمانی به تئوری توسعه یا اشتباه- تپق- نماینده مجلس که سوقالجیشی را شوقالجیسی تلفظ میکند آنقدر جذاب بود که تنها فکری که داشتم این بود که در حال تجربه و لذت بردن از یک کار هنری سینمایی هستم و به مسائل حاشیهای فکر نمیکردم.
جسارت و فعالیت در سینمای جسورانه برای شما لذتبخش است؟
مفیدیکیا: بله! هم جسارت لذتبخش بود و هم اینکه شما در عین حالی که دغدغههای خود را حفظ میکنید به ماهیت سینما نزدیک شوید چون این کار سختی است بویژه اینکه وقتی شما ایدئولوژیک فکر میکنید نزدیک شدن به ماهیت سینما خیلی سخت است. در دانشکده مدام گفته میشد که داشتن ایدئولوژی اثر شما را خراب میکند. مثلا آقای افخمی همیشه در کلاسها به ما این توصیه را میکردند و هر وقت کسی ایده ایدئولوژیک در کلاس مطرح میکرد میگفت تو خراب میکنی. البته درست هم میگفتند اما این بدان معنا نبود که نمیشود ولی کار بسیار سختی است و استاد هم میگفتند چون کار مشکلی است بهتر است دوری کنیم ولی اگر شخصی قصد انجام این کار را دارد باید تحمل سختیها و آبروریزیها و متهم شدنها را داشته باشد. بحث بعدی دغدغههای شخصی است.
من کار سینما را از دانشگاه شروع نکردهام بلکه از حدود ۹ سالگی تئاتر بازی میکردم و کلا هنرهای نمایشی جزو علایق شخصی من بوده و جسارتش را داشتهام اما با تمام انرژی که دارم یکسری دغدغههای شخصی مثل انقلاب یا موضوعات ایدئولوژیک دیگر جزو اولویتهای بزرگ زندگی است و سینما ناخودآگاه در خدمت این مسائل قرار میگیرد. من سینما را قبل از اینکه نوع تفکرم را به دست بیاورم داشتهام یعنی قبل از رسیدن به سنی که سیاست یا مسائل اعتقادی را بشناسم، درگیر تجربههای خام هنری بودهام ولی وقتی که مسائل اعتقادی برای من روشن شد ناخودآگاه سینما برای من در خدمت این مسائل قرار گرفت.
یعنی من سینما را برای این دوست دارم که میتوانم از آن چنین استفادهای کنم و حرفهایی را بزنم که شاید دیگران نمیزنند و این مساله دغدغه مشترک ما با سایر دوستان مثل آقای شفاه بود. وقتی ما به مسائل مجلس نگاه میکردیم، مثل صحبتهای وزرای پیشنهادی و نمایندگان مجلس در جلسات رأی اعتماد که عدهای به راحتی گذشته خود را انکار میکردند؛ این دغدغه ما بود ولی در آن زمان من مشغول کار دیگری بودم- پیشتولید کلیپی برای حامد زمانی- . آقای شفاه با یکی دیگر از دوستان دیگر در این زمینه مشغول کار بودند. چند طرح هم نوشته شده بود که از نظر ایشان اصلا قابل قبول نبود تا اینکه در یکی از جلساتی که با آقای شفاه بودیم ایشان این ایده را که تا آن زمان من به طور کامل از آن خبر نداشتم برایم توضیح دادند که یک مسؤول دولتی است که قرار است منصبی را بگیرد، در طول راه با مادر یکی از کشتههای فتنه سال ۸۸ برخورد میکند و مادر به او میگوید تو لیاقت نداری این مسؤولیت را قبول کنی، تو فرزند مرا کشتهای.
البته مشخصا مادر از ابتدای طرح رویکردی انقلابی داشت. مهندس که قصد دارد از دست این مادر فرار کند، تمام تلاشش را میکند که او به مراسم معارفه راه نیابد ولی به هرترتیب او وارد مراسم میشود. من به آقای شفاه گفتم این فیلمنامه تقریبا اول و آخرش مشخص است. اولش مواجهه است و آخرش هم جلسه معارفه.
ولی به جزئیاتی نیاز داشت.
مفیدیکیا: بله! تنه نداشت ولی سر و ته داستان مشخص بود. همیشه دغدغه فیلمنامهنویسها مثل خود من، شروع و پایان داستان است؛ نقاط عطف و نقاط اوج و فرود را میشود کار کرد. یعنی اینکه انتهای داستان به چه پایان و معنایی خواهم رسید مهم است. البته انتهای داستان در ایده مطرح شده کاملا مشخص نبود. اینکه در مراسم معارفه چه اتفاقی خواهد افتاد آیا مادر صرفا سر و صدا خواهد کرد یا... که من گفتم اصلا نیازی به سر و صدای آن زن نیست بلکه همین حضور ایشان در مراسم کافی است. به هرحال من نوشتن فیلمنامه را پذیرفتم. از همان ابتدا هم فینال روایت را مینوشتم یعنی شاید روزی ۵-۴ خط و حداکثر یک صفحه میشد.
به مرور یک چیزهایی کشف میکردم. مثلا اینکه این خانم از همان ابتدا خودش را لو نمیدهد که مذهبی است حتی به نظر میآید که دیدگاههای افراطی ضدنظام مطرح میکند و به نظر میرسد مهندس رحمانی آدم معقولتری است. این جابهجایی شخصیت در اواسط کار به ذهنم رسید که ما خانم را در ابتدای فیلم تندرو و حتی با دیالوگهای ضدنظام و مهندس را معقول، احساساتی و مؤدب جلوه دهیم. در نیمه دوم که مهندس خودش را لو میدهد این جابهجایی اتفاق میافتد.
یا مثلا راننده از ابتدا هویتش برای من معلوم نبود. به اواخر داستان که میرسیدم کمکم متوجه شدم او هم جایگاه مهمی در روند داستان خواهد داشت که جای مشخصی از ماجرا بروز خواهد کرد. وقتی شروع به نوشتن کردم آن لکه کلاغ به نظرم رسید که برای سکانس اول، افتتاحیه خوبی بود و در داستان قرار دادم. گویی طبیعت هم قصد دارد سرنشین این اتومبیل را رسوا کند. این سکانس افتتاحیه را که نوشتم احساس کردم این لکه باید یک بازی کند. به مرور ایده لکه روی لباس به ذهنم رسید و ادامه دادیم تا جایی که نام اولیه ایده را که «مکافات» بود به لکه تغییر دادم. همیشه به این فکر میکردم که در فینال داستان، چه اتفاقی بیفتد بهتر است. آیا آن خانم کاری انجام ندهد ولی مهندس رسوا شود یا... به این نتیجه رسیدم که شاید بتوانیم با نماد و سمبل این کار را انجام دهیم. یعنی مهندس رسوا شود اما کسی متوجه آن نشود فقط مخاطب با دیدن لکه سبز بر لباس او متوجه قضیه شود.
آوردن سه نفر از بازیگرانی که هر سه در عرصه سینما و تلویزیون سرشناس هستند و حضور خانم فریبا کوثری برای خیلیها جالب بود.
شفاه: پروسه یک ماههای که برای انتخاب بازیگران طی شد به این صورت بود که در ابتدای مسیر یعنی ۱۲-۱۰ روز اول، به این نتیجه رسیدیم که هیچ بازیگر جدی را در این فیلم نخواهیم داشت. یعنی همه فیدبکها منفی بود و هرکسی به دلیلی حضور در فیلم لکه را رد کرد. هرچند گزینههای ابتدایی، کسانی بودند که در ۱۲-۱۰ روز اول نتوانسته بودیم از آنها جواب بگیریم. این به معنای این نیست که همه ۱۰ گزینه ابتدایی ما جواب منفی داده باشند که ما به سراغ آقای نعمتی رفته باشیم، نه! آقای نعمتی اتفاقا جزو گزینههای اولیه ما هم بودند.
به هرحال با وضعیتی که مثلا گزینههای اول و پنجم و دهم ما در همان روزهای اول جواب رد داده بودند ما داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که بازیگر جدی نخواهیم داشت اما ناگهان از روز ۱۲-۱۰ به بعد، بدون هر علت مشخصی فضا تغییر کرد و دیدیم که گزینههایی از لیست ما خواهان صحبت در مورد فیلم شدهاند. افرادی که از هنرپیشههای تلویزیونی سرشناس یا تئاتر و سینمایی مشهور بودند. وقتی این اتفاق افتاد ما انرژی گرفتیم و امیدوار شدیم. واقعیت این است که من هیچ توضیحی برای این مساله ندارم که مثلا خانم فریبا کوثری چرا قبول کردند. البته یکسری اسباب و علل عمومی را میتوانم عنوان کنم مثل اینکه وقتی خانم کوثری تشریف آوردند دفتر و درباره فیلم با مدیر تولید و جناب مفیدیکیا و من صحبت کردند و فضای کار را دیدند، به این نتیجه رسیدند که میتوانند کار کنند.
از فشارهای سیاسی نمیترسیدند؟
شفاه: چیزی به من نگفتند و مهمتر از همه این بود که خیلی تلاش کردند تا با چشمان باز بفهمند چه کاری را قرار است انجام دهند. من هرگز احساس نکردم این افراد ندانند که چه کاری را قصد دارند انجام دهند و به نظرم کاملا متوجه این بودند که کار کردن در یک فیلم سیاسی تبعاتی خواهد داشت.
آن هم در مقابل جبهه و حزبی که در حال حاضر، قدرت را در دست دارد.
شفاه: مهمترین نکتهای که در اینجا وجود دارد و فکر میکنم از این پس میتوان در کارهای مشابه، روی آن حساب کرد این بود. ما در لکه، گروهی را نقد میکردیم که الزام به نقد کردنشان به دلیل داشتن برچسب اصلاحات نبود بلکه آدمهایی را نقد کردیم که رفتارهای غیرمسؤولانهای برای رسیدن به قدرت دارند. ما این مسائل را در انواع احزاب سیاسی و در همه اقشار و گروهها میبینیم. من احساس میکنم یک بخشی از مخاطبان با این مساله در فیلمنامه، کاملا ارتباط برقرار کردند. یعنی ما در حال نقد پدیدهای هستیم که در فیلم لکه به صورت دراماتیکی به این شکل بروز کرده است.
مگر ما در طول انقلاب کم داشتیم از این دست آدمهایی که لایی کشیدند و در هر دولتی از این جناح به آن جناح رفتند؟ یک تعدادی از آنها البته شناخته شدند ولی خصوصا در سطح مدیران میانی بسیار زیاد از این دست افراد وجود دارند. یعنی مدیران میانی را میبینید که در یک دوره با یک دولت کار میکنند و در دولت بعدی حرفهای دولت جدید را میزنند و با او کار میکنند. البته نه فقط در سطح میانی بلکه تا سطوح عالی مدیریتی، من به تعداد زیاد چنین مدیرانی سراغ دارم. در سطوح عالی فرد باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشد و در عین حال سیاستمدار بسیار خوبی باشد که یک روز یک حرفی بزند که مثلا این نظام مشروعیت ندارد و یک روز دیگر در صحن مجلس با کمال اعتماد به نفس بگوید من تبعیت محض از مقام معظم رهبری دارم! این اتفاق که این آدم سعی میکند خود را همرنگ شرایط موجود کند تا در سیستم جای بگیرد، این اتفاقی است که برای هیچ آدمی– چه مذهبی یا غیرمذهبی، چه معتقد به نظام یا غیر آن– قابل قبول نیست.
پیامی که من از « لکه » برداشت کردم برای شخص خود من جذاب است. اصلاحطلبان با رفتارشان طی چند سال اخیر نشان دادند اگر ما بر سر قدرت نباشیم این نظام و انتخاباتش مشروعیت ندارد. این حرف را میتوانیم به یک طیف گستردهای از اصلاحطلبان تعمیم دهیم؟ چقدر این استنباط من به واقعیت لکه نزدیک است؟
شفاه: دقیقا صحیح است. از وقتی من عالم سیاست را شناختم همیشه همین ماجرا بوده است. یعنی همیشه طیف اصلاحطلب وقتی نظام را قبول دارد که بر سر قدرت باشد. از طرف دیگر مسؤولی که آزادی اندیشه را بیان میکند منظورش دقیقا چیست؟ آزادی چه کسی در قبال چه چیزی؟ آزادی ضدانقلاب در نقد انقلاب! هرگز و حتی برای یک بار منظورش این نیست که دهنمکی هم حرفش را بزند. ابدا! اگر دهنمکی تا این حد جایگاه خود را مستحکم نکرده بود مگر میگذاشتند فیلم بسازد؟ قطعا نمیگذاشتند. هفته نامه ۹ دی چرا تعطیل میشود؟ اصلا چرا وقتی ۹ دی تعطیل میشود افرادی که به آزادی معتقدند میگویند آفرین! اینکه با آزادی تناقض پیدا میکند.
پس وقتی حرف از آزادی قلم و بیان میزنند منظورشان این است که وقتی ضد انقلاب، نظام را نقد میکند نباید اشکال داشته باشد ولی اگر مسؤولی را که در صدر منصبی قرار گرفته و علیه نظام اقدام میکند را نقد کنیم از نظر آنها اشکال دارد. در این حوزه هم به این شکل است. یعنی وقتی میگویم مشروعیت نظام یعنی مشروعیت من(منظور اصلاحطلبان است)! اصلا نظام یعنی من! احتمالا وقتی حرف از نظام میزند منظورش نظام جمهوری اسلامی نیست، نظامی است که او در آن حاکم است.
واقعا نگاه اصلاحطلبی همین است. فقط با همین تحلیل میتوان متوجه دلیل عملکردهایشان شد. خیلی از افرادی که در عرصه هنر کار میکنند، سعی میکنند مباحث را به صورت جامع ببینند و برایشان مهم است. ممکن است برخی از آنها قدرت تحلیلشان خوب باشد و مسائل را خوب ببینند و بعضی قدرت تحلیل خوبی ندارند و مدام میپرسند تا موضوع برایشان روشن شود.
برایم جالب بود که یکی از خانمهایی که برای بازیگری در نظر داشتیم و به دفتر ما آمد، میگفت با خواندن فیلمنامه، دلم خنک شد. گفتم چرا؟ گفت این سیاستمدارها حقشان است. منظورش این بود که سیاستمداری که دودوزهبازی در میآورد حقش است.
ساحت فیلم ایدئولوژیک ساختن به ساحت شعارورزی نزدیک است. برای فرار از شعاری شدن چه تمهیدی به کار بردید؟
مفیدیکیا: ویژگی فیلمنامه این بود که هرکسی آن را میخواند اعتراف میکرد فیلمنامه در شخصیتپردازی و البته مضمون، مسیر درستی را رفته چون کسی که شخصیتپردازی در فیلمنامه نویسی را میشناسد این را متوجه میشد که ما در حال واکاوی یک شخصیت هستیم، نه خواندن یک بیانیه، این حرف من جدا از مبحث دیالوگنویسی است که در این فیلم به دلیل شرایط خاصش طور دیگری باید مورد بررسی قرار گیرد. یک آدم متشخص مؤدب باکلاس موقر که هرگز هم صدایش بالا نمیرود را میبینید که در یک موقعیت دشوار قرار میگیرد که در آن موقعیت که آبرویش هم در خطر است، سعی در مدیریت فضا دارد؛ سیاستورزی میکند، عقلانیت به خرج میدهد، تند نمیشود و مثل یک استاد دانشگاه برخورد میکند. اکثر افرادی که فیلمنامه را میخواندند میگفتند فیلمنامه جدی است و موضوع مورد بحث آن پیچیده است. به بازیگر هم فرصت تجربهای جدید میدهد. آدم صرفا بد و آدم صرفا خوب ندارد و جانب قضاوت عادلانه را رعایت کرده است.
یعنی فیلمنامه سعی میکند قضاوت منطقی روی داستان داشته باشد. مثل برخی از فیلمهای جبهه خودی نیست که برای بد نشان دادن مثلا سرباز صهیونیست سبیل آنچنانی یا ریش خاصی روی صورتش میکارند و در دهان او دیالوگ اگزجره قرار میدهند یا بازی اغراق شده خشن از او میگیرند. در واقعیت، شما در اخبار هم نگاه کنید هیچیک از سربازان اسرائیلی قیافههای اجق وجق ندارند، همه مرتب هستند اما فیلمسازی که اینکار را میکند با خودش فکر کرده شخصیتپردازی یعنی اینکه با گریم و رفتارهای اگزجره، آنتاگونیستی بسازی که هر مخالفی را دید فوری مقابله کند و این یعنی آدم بد!
در صورتی که ما باید بگوییم در زندگی واقعی همه فکر میکنند کارشان درست است. مثل همین مهندس رحمانی که از خودش دفاع میکرد. من هم که فیلمنامه مینویسم باید کاری کنم اگر جای مهندس رحمانی نشستم از خودم دفاع کنم و بگویم کارم درست است. من هنوز هم معتقدم مهندس رحمانی در فیلم «لکه» فکر میکند همه کارهایش درست است.
شما با فیلم خودتان نشان دادید که ریشه اعتدال در اصلاحات است و ما این مساله را در این شرایط بعد از انتخابات که ساخته شده است کاملا حس میکنیم یعنی پیام فیلم شما در طول ۴ سال که این دولت مستقر است همچنان تازه خواهد بود. خود شما چه فکری میکنید آیا معتقدید که آقایان اعتدال طلب همان اصلاحطلبهای افراطی هستند؟
مفیدیکیا: اگر بخواهیم به لحاظ تاریخی و سیاسی بحث کنیم گزاره صحیح این است که یک طیفی وجود دارند (که عنوان حزب هم نمیشود بر آن نهاد) طیف نولیبرال که اولین بروز آن به صورت منسجم در حزب کارگزاران بود. این افراد کسانی هستند که جامعه را به سمت اسلام آمریکایی سوق میدهند یا نوعی حکومت اسلامی آمریکایی. یکی از طفیلیهای آنها، اصلاحات بود و من معتقدم در حال حاضر اعتدال ملغمهای از این دو است.
یعنی اصلاحات و مادرش که کارگزاران است و مادر کارگزاران هم همان لیبرالهای اوایل انقلاب و حال حاضر هستند که حتی یک زمان آنقدر آتشی بودند که برخیهایشان در مساله تسخیر لانه جاسوسی، گرایش ضد امپریالیستی هم داشتند. معتقدم کارگزاران باهوشترین طیف نولیبرالها بودند و هستند. هم خوب مدیریت کردند و هم یک زمانی اصلاحات را بازی دادند و فرستادند جلو و بعد کشاندند عقب. من مهندس رحمانی را یک آدم با ریشه و با سابقه میدانم.
ببینید یک نفر مثل عبدالکریم سروش در اوایل انقلاب خیلی زود چپ کرد و رفت توی سقوط. در حالی که این فرد در اوایل انقلاب جزو شورای فرهنگی انقلاب بود و کتابهای دینی دبیرستان را ایشان مینوشت. اما امثال مهندس رحمانی شاید به دلیل تکنوکرات بودن، در فضای سیاسی نسبت به امثال سروش هم پیچیدهتر و هم البته با فضای روز سازگارترند.
منبع: وطن امروز