ماجرای خواندنی از شهید شاهرخ ضرغام
از وقت گذرانی در کاباره تا عاقبت به خیری در جبهه
دوشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۱۰
کد مطلب: 353443
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!