شهیدی که زین‌الدین برایش گریه کرد+عکس
يکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۲۱
کد مطلب: 316342
شاید هر روز من و همکارانم چند بار در روز آدرس دفتر زنجان را به دیگران می‌دهیم و نام خیابان خود را به عنوان شهید پیرمحمدی ذکر می‌کنیم، اما هرگز فکر نمی‌کنیم که این شهید که بوده است.
شهید مهدی پیرمحمدی فرزند حاج‌احمد که دفتر خبرگزاری فارس در زنجان در خیابانی به نام همین شهید والامقام قرار گرفته، در سال ۱۳۳۵ در خانواده‌ای مستضعف و رنج‌دیده و در عین حال پایبند به اصول دینی و اخلاقی در شهرستان زنجان متولد شد.
دوران خردسالی مهدی همراه بود با دوران خفقان نظام طاغوتی، شهید بزرگوار نیز به تشویق پدر فاضل خود که از حافظان قرآن کریم است، قبل از اینکه وارد مدرسه شود در کلاس‌های مختلف قرآن شرکت می‌کرد و با پشتکار وصف‌ناپذیر خود توانست دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشته و از هنرستان صنعتی دیپلم راه و ساختمان را اخذ کند.
اتمام هنرستان مصادف با دوران اوج انقلاب شکوهمند اسلامی بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آن شهید بزرگوار خود را شب و روز وقف انقلاب کرد در حالی که مهدی هم مثل اکثر مصلحت‌طلبان می‌توانست فقط نظاره‌گر باشد، ولی لحظه‌ای از انقلاب غافل نشد و خود را به طوفان حوادث سپرد.
وی نیز همگام با حرکت‌های توده مردمی در طول انقلاب اسلامی نقش فعال و پویایی داشت و تمام اوقات خود را صرف انقلاب اسلامی می‌کرد.
با آغاز قضیه کردستان حدود یک سال به مناطق جوانرود، اشنویه، مهاباد، بوکان اعزام شد و با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و در عملیات‌هایی مانند طریق‌القدس، رمضان، محرم و والفجر ۴ شرکت داشت و در عملیات والفجر ۴ که فرمانده گردان ولی‌عصر بود به شدت زخمی شد.
هنوز مدت زیادی از عملیات والفجر ۴ نگذشته بود که عملیات خیبر در حال طرح‌ریزی بود که وی با وجود این که زخمی بود در این عملیات هم شرکت کرد و سرانجام در تاریخ هفتم اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
در عملیات خیبر نیروهایی به تعداد ۳۰۰ نفر از زنجان وارد می‌شوند از آنجا که فرماندهان آنان فرماندهان پشت خط بودند و مانند فرماندهان جبهه، ماهر و کاردان نبودند، شهید مهدی پیرمحمدی در صحنه عملیات شرکت می‌کند، اما در همان زمان شهید زین‌الدین به گردان میآید و بدون حضور شهید مهدی، او را به عنوان فرمانده گردان معرفی می‌کند.
اما هنوز حرفهایش تمام نشده بود که ناگهان یک پیام به شهید زین‌الدین رسید و آن این بود مهدی پیرمحمدی آسمانی شد، او در آن لحظه نمی‌دانست چه بگوید! در بین نیروها گریه‌اش گرفت.
