جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
 
۲۳
۱۰

دیالوگ واقعی در یکی از روستاهای اراک‎

جمعه ۸ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۳۴
کد مطلب: 309134
دیالوگ واقعی در یکی از روستاهای اراک‎
دیالوگ واقعی در یکی از روستاهای اراک‎
سرویس فرهنگی جهان نيوز -

پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟

گفت: برو عزيزم...

رفت و والفجر مقدماتي شهيد شد.


پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت من هم برم؟

گفت: برو عزيزم...

رفت و خيبر شهيد شد.

https://cdn.jahannews.com/images/docs/files/000309/nf00309134-1.jpg

همسر گفت: حاج خانم، بچه ها رفتند، ما هم بريم تفنگ بچه ها روي زمين نمونه.

گفت: خدا به همرات همسرم.

رفت و کربلاي ۵ شهيد شد.


مادر به خدا گفت: همه دنيام رو قبول کردي، خودم هم قبول کن.

رفت و حج خونين شهيد شد.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *


رضا
اسم وگزارش كامل تري از اين خانواده شريف منتشر كنيد
خوش به سعادتش
خوش به سعادتش
خوش به سعادتش...
حالا ما و این جمله:
شهدا شرمنده ایم!
شما به ما کمک کنید بیشتر ازین شرمنده تر نباشیم!
آرمان
Iran, Islamic Republic of
خیلی زیبا بود
واقعا شرمنده بعضی از اعمالم نزد ایشان هستم
خدا با رسول الله (ص) و ائمه اطهار (ع) محشورشان فرماید
رضا
Iran, Islamic Republic of
كاش شهادت نيز قسمت ما مي شد
Iran, Islamic Republic of
خيلي قشنگ بود كي نوشته اش؟
یه طوری میگی کی نوشته اش خیلی قشنگ بود انگار رمانه!!!
نه عزیزم قشنگی این نوشته به ذات کاری است که این خانواده کردن و همشون فدای اسلام شدن و الا چیزی تو این نوشته نیست
بهت منفی دادم تا دیگه با سوالات سبک مبحثو منحرف نکنی و به ذات و پیام اصلی توجه کنی
حمزه رمضانی
واقعا گریه کردم و به حال خودم تاسف خوردم خدایا ما را هم قبول کن به حق امیر مومنان علی (ع)
Iran, Islamic Republic of
عجب شیر زنی بودی خوش به سعادتت
خدایا کمک کن ما هم زینبی باشیم