شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
 
۲

خاطره ای از مجید سوزوکی از زبان ده نمکی

يکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۴:۰۵
کد مطلب: 302274
تیرها به سفید رون مجید خورده بود و به شدت خونریزی داشت. همه به مجید امید می دادن که الان آمبولانس می رسه، رفتم پیشش بادیدن من لبخند تلخی زد و با چشمهاش باهام حرف می زد.
به گزارش جهان به نقل از شبستان، مجید خدمت سوژه اصلی فیلم اخراجی ها است. در بخش رهیافتگان نمایشگاه بین المللی قرآن در گفتگویی با آقای مسعود دهنمکی کارگردان این فیلم در مورد وی به صحبت نشستیم که در ادامه آن را می خوانید:

سلام آقای دهنمکی. لطفا در ابتدا بگویید که چطور شد وارد عرصه فیلم و سینما شدید؟

رسانه اهمیت بالایی در بین جوامع مختلف دارد. من بعد از ده سال کار مطبوعاتی مکتوب به خاطر تاثیر خاصی که رسانه تصویری در اذهان مردم دارد تصمیم به ورود به عرصه فیلم و سیما کردم. برای نشان دادن بعضی کمبودهای رسانه ای وارد شدم که یکی از دغدغه های اصلی من آنهایی بودند که گمنام ماندند. توابین همیشه در ذهن من جایگاه خاصی داشته اند. این سلوک و این تکامل آدم ها فقط یک سکوی پرش می خواهد که آدم زمینی تبدیل به یک شخصیت آسمانی شود.

بعد از ساخته شدن فیلم اخراجی ها به نوعی سبب شد که جعبه سیاه جنگ باز شود و باعث شد خیلی از افراد تصمیم به نوشتن خاطرات خود بکنند.

در جنگ نزدیک 80هزار نفر اسیر گرفتیم که حدود 15-16هزار نفر این اسرا توبه کردند که به وسیله آن ها لشگری تشکیل شد و تحت عنوان گردان های توابین علیه رژیم بعثی می جنگیدند و شهید و جانباز می شدند، این افراد بسیار بسیجی وار تر از ایرانی ها می جنگیدند و آدمی را در عجب می گذاشتند که چه شد؟ توبه رمز بزرگی این افراد بود.

من به یاد دارم که در هوای گرم جبهه سربازان عراقی می گفتند ایران در تحریم است و نیاز نیست به ما امکانات بیشتری بدهید که ممکن است مردم ایران از آنها بی بهره باشند. آنها خیلی بسیجی وار تر و حزب اللهی تر از ما بودند. در آن هوای داغ حتی حاضر نبودند آب خنک بخورند و آب گرم می خوردند و می گفتند نمی خواهد به خاطر ما یخ از پشت جبهه به خط مقدم بیاورید.

چطور با مجید خدمت آشنا شدید؟

ماجرای اخراجی ها در سال 66 اتفاق افتاد. حدود 30 نفر بودند در گردان که مسئول گردان آنها را به خط کرده بود که آنها را اخراج کند. ما جلوی این کار را گرفتیم و حدود 20 نفری از طرف ما و 30 نفر از آنها جمع شدیم و گروهی تشکیل شد به نام اخراجی ها که این گروه خدمات بزرگی کردند و بالاخره در یک مکان گیر افتادند و اکثراً شهید شدند و مجید خدمت هم عضو این گروه بود. یکی از اعضای این گروه آنقدر سیگار می کشید که سبیل های او زرد شده بود ولی همین فرد آنقدر آر پی جی به سمت دشمن زد که از گوش او خون می آمد و بالاخره با گلوله تک تیر انداز دشمن شهید شد.

چطور شد که این افراد اینگونه تغییر کردند؟

همانگونه که در فیلم دیدید، آدم هایی که با عرفان آشنا هستند نیاز به زمینه ای دارند که شکوفا شوند و بتوانند خود را بروز بدهند. نباید عرصه را بر انسان ها تنگ کرد، نباید عرصه را بر جوانان بست.
امام می گفت جبهه کارخانه آدم سازی است، متاسفانه ما فیلم هایمان بیشتر آدم کشی را نشان می دهیم در صورتی که ما در جبهه بیشتر از آدم کشی آدم سازی می کردیم. مجید خدمت یکی از این انسان ها بود که نمونه بارز یک عبد کامل شد. ما اگر تاریخ را درست تعریف می کردیم و از بیان نکات تاریخ نمی هراسیدیم الان کسی از به وجود آمدن مجید خدمت ها متعجب نمی شد.

تا به حال با مجید خلوت کرده بودید؟

آخرین خلوت زمانی بود که اخراج شده بود از گروهان به دلیل دعوا با مسئول گروهان که به او گفتم می توانی به ما ملحق شوی. او ناراحت بود و به من گفت من فکر می کردم آدم های جنگ از جنس دیگری هستند ولی بعضی از افراد با بنده رفتار بدی کردند. من به او گفتم شهید رجایی می گفت: اشتباه مرا به پای مکتب نگذارید؛ و او اینگونه آرام شد. ماشین ما حرکت کرد به سمت خط مقدم، ناگهان دیدیم شخصی به دنبال ماشین می دود، خود مجید بود.

ماجرای شهادت آقا مجید به چه نحو بود؟

یه لحظه که گرد و خاک شلیک های هلی کوپترا خوابید متوجه شدم مجید افتاده. بچه ها مجید رو به پایین تپه منتقل کردن و زخمهاش رو بستن .ماهم حمله هلیکوپتر ها رو که جواب دادیم برای بستن تنگه رفتم کمک بچه هاو سر راه وارد سوله بهداری شدم با دیدن زخم های مجید انگار آب سردی روی سرم ریختن. تیرها به سفید رون مجید خورده بود و به شدت خونریزی داشت. همه به مجید امید می دادن که الان آمبولانس می رسه اما نمی دونستن که جاده بسته است و آمبولانسی نخواهد رسید. رفتم پیشش بادیدن من لبخند تلخی زد و با چشمهاش باهام حرف می زد. انگار داشت می پرسید داش مسعود بالاخره من آدم شدم؟

من هم گریه ام گرفته بود اما نمی تونستم جلو بچه ها گریه کنم بغضم رو خوردم و از سنگر بیرون اومدم صدای گریه رفقاش که بلند شد فهمیدم مجید تموم کرد. درست روز هفتم تیر شصت و هفت. عراقی ها داشتن عقب می نشستن نیروهای کمکی هم داشتم می رسیدن .شاخ شمیران تنها خطی بود که تو اون ماهای آخر جنگ نشکست.
 
چنانچه خاطره ای از جنگ در ذهنتان است که نشان از همین صداقت ها داشته باشد برایمان بگویید.
جبهه سراسر این خاطرات بود. ما در گردان حمزه فردی داشتیم که لکنت زبان داشت و همه او را اذیت می کردند و به او منگل می گفتند. در سه راهی شهادت عدنان خیرالله با 400 تانک به این مکان حمله کرد تا آنجا را بگیرد. همان شب همین برادر ما از من پرسید تا حالا شهید شده ای؟ گفتم نه! گفت شهید شدن درد دارد؟ گفتم نمی دانم. گفت پس چرا همه بچه های نورانی شهید می شوند؟ اگر شهید شدن درد ندارد من هم دوست دارم شهید شوم. از سنگر خارج شدم و همان لحظه یک گلوله خمپاره مستقیم به سنگر خورد و آن جوانی که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد شهید شود با صداقت دلی که داشت شهید شد.
صداقت و پاکی انسان را به اوج می برد. در فیلم رسوایی سعی کردم این صداقت و پاکی و ایمان به خدا و تاثیری که می گذارد را در نقش آن روحانی نشان دهم. نقش روحانی در آن فیلم و آنکه پول روضه و منبر خود را به آن زن بدنام می داد باعث برانگیخته شدن دل های مردم و توبه همان هایی شد که به اشتباه از روی ظاهر قضاوت می کردند. قضاوت از روی ظاهر جوانان اشتباه و گناه نابخشودنی است که متاسفانه گریبانگیر عده ای از حزب الهی ها شده است.
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *