خاطره ای از مجید سوزوکی از زبان ده نمکی
يکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۴:۰۵
کد مطلب: 302274
تیرها به سفید رون مجید خورده بود و به شدت خونریزی داشت. همه به مجید امید می دادن که الان آمبولانس می رسه، رفتم پیشش بادیدن من لبخند تلخی زد و با چشمهاش باهام حرف می زد.