عرفات به محض شنيدن نام نواب دوزانو نشست و با دست سه بار روي زانوهايش زد و گفت: «نواب، نواب، نواب».
چند خاطره از مشي اخلاقي و مبارزاتي شهید نواب صفوی
مبارزی که آیتالله خامنهای را مجذوب خود کرد
+تصویر دستنوشته رهبر معظم انقلاب درباره نواب صفوی
27 دی 1391 ساعت 2:22
عرفات به محض شنيدن نام نواب دوزانو نشست و با دست سه بار روي زانوهايش زد و گفت: «نواب، نواب، نواب».
به گزارش جهان، سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. در اواخر سال 1320، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به كسروی (توهین کننده به مقدسات اسلام و تشیع) حمله كرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یك اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام كرد و اعدام كسروی را پیگیری نمود تا اینکه کسروی توسط یکی از شاگردانش به هلاکت رسید. نواب در طول دوران کوتاه اما پربار زندگی خود به عنوان یک روحانی انقلابی و مبارز شناخته می شد. او تنها به ایران خلاصه نمی شود و با سفر به ممالک و شهرهای مهم جهان اسلام به روشنگری علیه طاغوت ها و دفاع از اسلام برمی خیزد.
شهید نواب صفوی بی شک یکی از بزرگان تاریخ تشیع محسوب می شود که با شکستن برخی حصارهای تنگ، توانست در عین تأثیرگذاری در مهم ترین حوادث دوران زندگی خود، افقهای جدیدی را هم پیش چشم مبارزین مسلمان بگشاید. 27 دی ماه سالروز شهادت این بزرگمرد است. به همین مناسبت مروری خواهیم داشت بر برخی خاطرات مربوط به ایشان:
از وجوه عظمت نواب، یکی آن بود که با خلوص شدید و با عملکرد جذاب خود، بسیاری را نه تنها شیفته خویشتن بلکه وارد مبارزه علیه باطل می کرد. شاید جالب باشد که بدانیم رهبر معظم انقلاب هم یکی از این افراد هستند که شدیداً هم تحت تأثیر شهید نواب قرار داشته اند. ایشان در همینباره فرموده اند: «من شاید شانزده سال یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من خیلی جاذبه داشت و به کلی مرا مجذوب خودش کرد. هرکسی هم که آن وقت در حدود سنین من بود، مجذوب نواب صفوی میشد. از بس این آدم پرشور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من می توانم بگویم که آنجا به طور جدی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی میگوییم علاقهمند شدم.» (بیانات در گفت و شنود با گروهی از نوجوانان و جوانان در تاریخ 14 بهمن 76)
ایشان در جایی دیگر، خاطره آن دیدار و تأثیر شهید نواب بر خود را مفصل تر تعریف کرده اند: «نواب يك سفر آمد مشهد. براي اولين بار نواب را آنجا شناختيم و فكر ميكنم كه سال 31 يا 32 بود. ... يك جاذبه پنهاني مرا به طرف نواب مي كشاند و بسيار علاقه مند شدم كه نواب را ببينم... يك روز خبر دادند كه نواب مي خواهد بيايد بازديد طلاب مدرسه سليمان خان كه ما هم جزو طلاب آن مدرسه بوديم. ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب كرديم. يادم نمي رود كه آن روز جزو روزهاي فراموش نشدني زندگي من بود.
مرحوم نواب آمد. يك عده هم از فدائيان اسلام با او بودند ... ايشان [شهید نواب] هم شروع به سخنراني كردند. سخنراني نواب يك سخنراني عادي نبود. بلند ميشد و ميايستاد و با شعار كوبنده و با شعاري شروع به صحبت ميكرد. من محو نواب شده بودم. خودم را از لابهلاي جمعيت به نزديكش رسانده و جلوي نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب اين مرد بود و به سخنانش گوش ميدادم و او هم بنا كرد به شاه و به دستگاههاي انگليس و اينها بدگويي كردن. اساس سخنانش اين بود كه اسلام بايد زنده شود. اسلام بايد حكومت كند و اين كساني كه در رأس كار هستند اينها دروغ مي گويند. اينها مسلمان نيستند و من براي اولين بار اين حرفها را از نواب صفوي شنيدم و آنچنان اين حرفها درون من نفوذ كرد و جاي گرفت كه احساس مي كردم دلم مي خواهد هميشه با نواب باشم. اين احساس را واقعا داشتم كه دوست دارم هميشه با او باشم...
بعد گفتند كه فردا هم نواب به مدرسه نواب ميرود. من هم رفتم مدرسه نواب براي اينكه بار ديگر نواب را ببينم. مدرسه نواب مدرسه بزرگي است. بر عكس مدرسه سليمانخان كه كوچك است، مدرسه نواب جا و فضاي وسيعي دارد. آن روز همه آن مدرسه را فرش كرده بودند و منتظر نواب بودند. گفتند كه از مهديه راه افتاده اند به اين طرف. من راه افتادم و به استقبالش رفتم كه هرچه زودتر او را ببينم. يك وقت ديدم از دور دارد مي آيد. يك نيمدايرهاي در پيادهرو درست شده بود كه وسط آن نيم دايره نواب قرار گرفته بود و دوطرفش همينطور صف مردمي بود كه از پشت سر فشار مي آوردند و ميخواستند او را ببينند و پشت سرش جمعيت زيادي حركت ميكرد.
من هم وارد شدم. باز رفتم نزديك نواب قرار گرفتم. جذب حركات او شده بودم. نواب همين طوري كه ميرفت شعار هم مي داد. نه اين كه خيال كنيد همين طور عادي راه مي رفت، يك منبر در راه شروع كرده بود: ما بايد اسلام را حاكم كنيم. برادر مسلمان! برادر غيرتمند! اسلام بايد حكومت كند. از اين گونه حرفها و مرتباً در راه با صداي بلند شعار مي داد. به افراد كراواتي كه ميرسيد مي گفت: اين بند را اجانب به گردن ما انداختهاند، برادر باز كن. به كساني كه كلاه شاپو سرشان بود مي گفت: اين كلاه را اجانب سر ما گذاشته اند برادر بردار.
و من ديدم كساني را كه به نواب مي رسيدند و در شعاع صداي او و اشاره دست او قرار مي گرفتند، كلاه شاپو را برميداشتند و مچاله ميكردند در جيبشان ميگذاشتند. اينقدر سخنش و كلامش نافذ بود. من واقعاً به نفوذ نواب در مدت عمرم كمتر كسي را ديدهام. خيلي مرد عجيبي بود. يكپارچه حرارت بود، يك تكه آتش بود.
با همين حالت رسيديم به مدرسه نواب و وارد مدرسه شديم. جمعيت زيادي هم پشت سرش آمدند. البته مدرسه پر نشد، اما حدود مسجد مدرسه جمعيت زيادي جمع شده بودند. باز من رفتم همان جلو نشستم و چهارچشمي نواب را مي پاييدم. شروع به سخنراني كرد. با همه وجودش حرف مي زد. يعني اين جور نبود كه فقط زبان و سر و دست كار كند، بلكه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همينطور حركت مي كرد و حرف مي زد و شعار مي داد و مطلب مي گفت. بعد هم كه سخنرانياش تمام شد ظهر شده بود و پيشنهاد كردند كه نماز جماعت بخوانيم. قبول كرد و اذان گفتند. ايستاد جلو و يك نماز جماعت حسابي هم ما پشت سر نواب خوانديم. بعد نواب رفت و ديگر ما بي خبر بوديم و اطلاعي از نواب نداشتيم تا خبر شهادتش به مشهد رسيد، بعد از حدود تقريباً دو سال كه از سفر نواب به مشهد ميگذشت. خبر شهادتش كه رسيد ما در مدرسه نواب بوديم. يادم هست كه يك جمع طلبه آنچنان خشمگين و منقلب شده بوديم كه علناً در مدرسه شعار ميداديم و به شاه دشنام ميداديم و خشم خودمان را به اين صورت اظهار ميكرديم ...
بايد گفت كه اولين جرقههاي انگيزش انقلاب اسلامي بهوسيله نواب در من بهوجود آمد و هيچ شكي ندارم كه اولين آتش را در دل ما نواب روشن كرد. يك سال بعد از آن من دوستي پيدا كردم كه از مريدان و نزديكان نواب بود. اين دوست معلم بود در تهران. الان هم هست. بعد از شهادت نواب در سال 35 بود كه او آمده بود مشهد و خاطرات فراواني از نواب نقل مي كرد. خودش هم با نواب نزديك بود. از زندگي شخصي نواب، از زندگي مبارزاتي نواب، از شعارهايش، از بيانيههايش، از وضع خانوادگي، خيلي چيزها براي من گفت و ما را بيشتر مجذوب و عاشق نواب كرد و اين حالت و رنگگيري از نواب شروع شد و موجب شد كه ما در همان سال 35 اولين حركات مبارزاتي خودمان را شروع كنيم.» (حدیثرویش، یادمان پنجاهمین سالروز عروج شهید نواب صفوی و یارانش، دی ماه 1384، صفحات2 و 3)
٭ ٭ ٭
اثرگذاری شهید نواب محدود به مرزهای جغرافیایی نبوده است. او در سفری که چندی پیش از شهادتش به اردن و مصر داشت نه تنها موجب شد ذهنیت بسیاری از متفکرین جهان اسلام به سمت مبارزه و حق، تغییر جهت دهد بلکه حتی در بین جوانان مسلمان هم شوری ایجاد کرد که وارد مبارزه شوند. یکی از آن جوانان یاسر عرفات بود که تا سال ها جزو برجسته ترین مبارزان با رژیم منحوس صهیونیستی محسوب می شد.
آقای اسدالله صفا (از اعضای فدائیان اسلام) در خاطرهای به این موضوع اشاره نموده است: «در يكي از سفرهايي كه به كشورهاي عربي داشتيم به ديدن ياسر عرفات رفتيم. مرحوم خلخالي در معرفي من گفت: ايشان از ياران شهيد نواب صفوي هستند. عرفات به محض شنيدن نام نواب دوزانو نشست و با دست سه بار روي زانوهايش زد و گفت: «نواب، نواب، نواب». او وقتي تعجب ما را ديد ،گفت: آن سالي كه شهيد نواب براي سخنراني به دانشگاه الازهر مصر آمده بود، بنده در آن دانشگاه درس ميخواندم. ايشان يك ساعت و نيم با شور و حرارت سخنراني كرد. بعد از سخنراني من با زحمت نزديك او شدم.
او دست مرا گرفت و مرا سوار ماشين حامل خود كرد. بعد از اينكه اسم و رسمم را پرسيد، گفت: براي چه به اينجا آمدهاي؟ گفتم: آمدهام درس بخوانم. به محض گفتن اين جمله شهيد نواب با عصبانيت سرم داد كشيد و گفت: اسرائيليها دارند ناموس شما را به خطر مياندازند آنوقت تو آمدهاي اينجا درس بخواني. برو با هموطنهايت آنها را از فلسطين بيرون كن و با آنها جهاد كن.یاسر عرفات می گفت: هنوز بعد از اینکه سالها از آن جریان می گذرد، صدای نواب در گوشم طنین انداز است. هنوز صحبت های نواب در گوشم است و بعد از صحبت های نواب بود که به فکر تشکیل گروه و دسته ای برای مبارزه با اسرائیل افتادم.» (همان، صفحه 15)
کد مطلب: 266584
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/analysis/266584/مبارزی-آیت-الله-خامنه-ای-مجذوب-خود