نمايش سراسري فيلم يك خانواده محترم در جشنواره فيلم كن موجي ازاعتراضات گوناگون در مورد فيلم را در پي داشت و پس از نمايش اين فيلم دراين جشنواره، بازتاب گوناگوني در محافل داخلي داشت و از آن زمان تاكنون اعتراضات رسانههاي داخلي شكل گستردهاي داشته است و در ميان اين همه يادداشت، مقاله و گزارش همه به دنبال متهمي براي زدن تير خلاص ميگردند و سعي ميكنند براي اين رويداد شوم فرهنگي مقصري پيدا كنند تا او را در محافل رسانهاي گردن بزنند.
به گزارش جهان به نقل از جوان آنلاین، خانواده محترم بهانهاي شده است تا سايتها و روزنامههاي كثيرالانتشار دائما به اين موضوع بپردازند و موج گستردهاي از اعتراضات رسانهاي دامنه فراگيرتري داشته باشد و البته تيغ تند انتقادات طبق معمول براي سلاخي كردن سازمان صدا و سيما از نيام بيرون آمده است. طبيعتاً معاونت سينمايي از اين فرصت استفاده ميكند تا معايب مديريتي خود را در پشت فيلمي كه همچنان اكران نشده، پنهان كند. اتفاقاً نخستين كسي كه در ايران به اين فيلم حمله كرد، محمدرضا عباسيان از مديران سازمان سينمايي بود كه البته اعتراض ايشان كاملاً به حق است، اما سؤال اين است اگر اين فيلم محصول سازمان سينمايي بود، بازهم ايشان به اين فيلم اعتراض ميكردند. عباسيان چندي بعد مزد خويش را پيشاپيش بعد از جشنواره كن با برگزيده شدن به عنوان دبير جشنواره ۳۱ از رياست سازمان سينمايي دريافت كرد.
فيلم اكران نشده يك خانواده محترم مجالي فراهم آورده است تا مديريت سازمان صدا و سيما دائماً مورد پرسش قرار گيرد كه به اعتقاد نگارنده اين شيوه قهرآميز كردن از جانب رسانهها شكل منطقي و درستي ندارد. سيمافيلم پس از مشخص شدن شركاي فرانسوي مسعود بخشي و زماني كه فيلمبرداري اين فيلم از نيمه گذشته بود رسماً از تهيهكنندگي فيلم انصراف داد و براي بنده كه منتقد جدي شيوه مديريتي در سازمان صدا و سيما هستم به حرمت آنچه نامش قلم است و خداوند بدان قسم ياد كرده است بايد بنويسم كه اين انتقادات نبايد صرفاً متوجه سيمافيلم شود. برخلاف نظرات مكتوب كنوني كه سيما فيلم و در نهايت رسانه ملي را مقصر قلمداد ميكنند، نگارنده با اطلاعاتي كه در دست دارد سازمان سينمايي را مقصر توليد يك خانواده محترم ميداند.
تقصير از آنجايي شامل حال سازمان سينمايي ميشود كه سيما فيلم به محض اينكه متوجه تغييرات اساسي در فيلمنامه و مشاركت فرانسويها شدند، اين موضوع را مكتوب به سازمان سينمايي گزارش كردند. اما مديران ريل گذارسازمان سينمايي در رسيدگي به پرونده فيلم يك خانواده محترم خارج از دستور اين سازمان عمل كردند و براي خارج شدن فيلم بدون مجوز از كشور تنها نهادي كه ميتوان تقصير را متوجهش دانست، سازمان سينمايي است.
يك خانواده محترم را بايد عميق تر از ساير آثار سينمايي كاوييد. آنچه دراين نوشتار ميآيد بخشي از نظرات نگارنده در مورد اين فيلم است. فارغ از جنجالهاي رسانهاي فيلم را بايد از زواياي مختلفي بررسي كرد تا فهم دراماتيك دوستاني را كه به نوعي در اين گناه جمعي – ساخت فيلم – مشاركت داشتند را ارزيابي كنيم. به اعتقاد نگارنده، جريان ضددفاع چند سالي است كه تحت عنوان گونه بومي دفاع مقدس ساخته ميشود كه عمده اين فيلمهاي با ماهيت دفاعي هشت سال دفاع مقدس كاملاً در تعارض است. نمونههاي شاخصي همچون طبل بزرگ زير پاي چپ، پاداش سكوت و... تيشه به ريشه مفهوم مقاومت ميزنند. اين جريان ضد دفاع ملهم از همان تفكر تيرهاي است كه توسط شبهروشنفكران تكثير شده است كه دهه نخست پس از انقلاب اسلامي به ويژه دهه ۶۰ را مورد هجمه قرار ميدهند.
در فيلم يك خانواده محترم همين خط به صورت رندانهتري دنبال ميشود. سياق شخصيتپردازي در اين فيلم به گونهاي است كه تمام جنبههاي دراماتيك فيلم به اين مهم بپردازد كه شخصيت محوري به لحاظ رواني آسيب ديده است و مجموع اين آسيبها، پيامدهاي منفي انقلاب در ابعاد اجتماعي با آغاز دهه ۶۰ است و جامعه فعلي ايران از اين تيرگي اجتماعي، مجالي براي رهايي ندارد و عمده ناهنجاريهاي اجتماعي – خانوادگي تاثير پذيرفته از دهه نخست انقلاب است. البته تفاوت عمده اين فيلم با ساير آثار دفاع مقدس اين است كه رندانه به جاي آسيب شناسي اجتماعي به آسيبنمايي ميپردازد و تاثيرات انقلاب را به شكل وارونهاي بررسي ميكند. يعني فيلمساز به جاي واقع گرايي، عمداً به واقعنمايي نامحتمل دست ميزند.
مسلما دشمني نخست فيلم با دهه ۶۰ است و اين مهم به تمام جريان درام فيلم تسري يافته است. شايد نگاه آسيبشناسانه فيلم از زوايهاي اجتماعي صورت پذيرفته است، اما تمام تلاش محتوايي فيلم بر اين پايه استوار شده تا تاثيرات اجتماعي جنگ را بر روي نسلي كه ۲۲ سال بيرون از ايران زندگي كند، بررسي كند.
شخصيت محوري روايت، آرش صافي (بابك حميديان) بيست و دو سال را در فرانسه زندگي كرده است و بعد از بيست دو سال براي مدت يكماه تدريس در دانشگاه شيراز به ايران بازگشته است و تمام رويدادهاي فيلم پس از اتمام زمان اقامت آرش روي ميدهد و چند روز پاياني اقامت اين شخصيت دستمايه داستاني روايت را در بر ميگيرد.
در بخش نخست درام مخاطب با شخصيت آرش صافي آشنا ميشود. استاد دانشگاهي كه ۲۲ سال قبل از ايران خارج شده است و هم اكنون در دانشگاه شيراز به مدت يك ماه به عنوان استاد ميهمان براي تدريس آمده است. همانطور كه اشاره شد، در مدت يك ماهه مذكور آرش تصميم به چاپ كتابش ميگيرد و البته با چاپ كتاب كه ظاهراً اثري است ضد جنگ مخالفت ميشود. او كتابش را به صورت جزوه در ميان دانشجويان توزيع كند اما مسئولان دانشگاه از توزيع سراسري كتاب صافي ممانعت به عمل ميآورند. بايد اين نكته را هم در نظر گرفت، حجم وسيعي از درام به اين مقوله توجهي روشن دارند كه تكثر، نگاههاي متفاوت و انديشههاي گوناگون در ايران محلي از اعراب ندارد و در مقدمه درام چيني ابتدايي، اشارات مستقيم به زندگي حامد صافي و مسئله چاپ كتابش به همين دغدغه باز ميگردد.
اگر از زوايهاي مخاطب غير ايراني بخشهاي مقدماتي را ميبيند با توجه به هياهوي رسانههاي غربيها و پروپاگانداي فرانسوي فيلم، مخاطبي كه در فراسوي مرزها اين اثر را دنبال ميكند به اين نتيجه ميرسد كه انديشه در ايران جريان ندارد و توقيف كردن جريان انديشه اصالت حكومتي دارد. در صورتي كه نسل سوم انقلاب به خوبي ميداند نگاههاي عميقاً راديكال و تنگنظرانه در حوزه فرهنگ مجال فراواني براي بروز داشتهاند و در نظام جمهوري اسلامي تكثر نگاه شبه روشنفكر تا جايي كه ارزشهاي عمومي زير سؤال نرود، ممكن است. طبيعي است نويسنده و كارگردان رندانه در كليت اثر زوايهاي تيره را با سياهنمايي اغراق آميز در فيلمش نشان ميدهد و در جزئيات ميخواهد بيننده غربي را به اين نتيجه برساند كه ملت ايران خواستار دفاع از سرزمين خود نبودهاند و آناني كه در صف دفاع ايستادهاند قرباني ناهنجاريهاي اجتماعي بودهاند و آناني كه در صف دوم ايستادهاند، افرادي سودجو و فرصتطلب بودهاند. اما چون داستان به صورت روايت موازي است براي بازنمايي روايت بايد بخشهايي از روايت را بازگويي و تحليل كرد.
زماني كه آرش قصد خروج از ايران را دارد، حامد فرزند برادر ناتني آرش ـ جعفر ـ به سراغش ميآيد. حامد به وي وعده ميدهد كه پدربزرگش در بستر مرگ است و ديدن پدر شايد بتواند در بهبود وي مؤثر افتد. محمد علي صافي (پدر آرش) در جواني پدر و همسري خشن بوده است و آن طور كه بخشي از اين فيلم نشان ميدهد، خشونت وي جنبههاي انقلابي و ديني داشته است. يعني آشنايي با اين شخصيت در واقع بررسي جنبههاي سياه نماي فيلم به شمار ميرود. پدر آرش، فردي بد اخلاق در خانواده و سودجو در اجتماع است. او در شمار كساني قرار دارد كه توزيع ارزاق عمومي كه در دهه شصت توسط افراد و تعاونيهاي مشخص توزيع ميشد، بر عهده داشت.
محمد علي صافي ظاهراً وجه انقلابي دارد و با جديت پيامهاي بنيانگذار كبير انقلاب را رصد ميكند و اغلب مواقع قرآن ميخواند و با آن ريش تنك و نوع لباس پوشيدنش بيشتر به عنوان نماينده انقلابي دهه شصت معرفي ميشود.
پدر شخصيت مازوخيستي دارد و المانهاي نمايشي به صورت مغرضانه تأكيد به تأثير نامطلوب اجتماعي پدر در جريان خانواده (به صورت استعاري جريان اجتماعي انقلاب) ميپردازد. او دائماً خانوادهاش را ميآزارد و فرزندانش امير و آرش را به بهانههاي واهي تنبيه فيزيكي ميكند تا جايي كه فرزند بزرگترش امير كه سنين نوجواني را طي ميكند از خانه فراري ميشود و به قصد زندگي با عمه مادرش راهي شيراز ميشود اما به دليل سرخوردگي خانوادگي و رفتار خشونت آميز پدرش راهي جبهه ميشود و در جنگ به شهادت ميرسد. طبيعي است اين بخش از داستان كه در ذهن آرش مرور ميشود مغرضانه ميخواهد مخاطب را به اين نتيجه برساند كه بخش اعظمي از نوجواناني كه در خط مقدم دفاع جنگيدند و در اين راه به شهادت رسيدند در اثر ناهنجاريهاي اجتماعي به جبهه گريختهاند و امثال شهيد فهميده كه بنيانگذار كبير انقلاب او را رهبر انقلاب خطاب كرد از سر فهم انقلابي در خطوط دفاع حاضر نشدند بلكه ناهنجاريهاي اجتماعي دهه شصت آنان را به سمت جبهههاي جنگ كوچاند و اين همان تأثيري است كه سالهاست روشنفكران از بيانش در قالب فيلم و سريال مسرور ميشوند اما هدف همچنان دهه شصت است . مادر آرش براي اينكه او قرباني فضاي خشونتطلبانه پدر نشود او را به فرانسه نزد برادرش فريدون ميفرستد و ابتداي درام از جايي كه آرش به ايران بازميگردد، آغاز ميشود. يعني در واقع فيلم نگرشي از زاويه اين شخصيت بدين شكل است كه مردم ايران قرباني شرايط انقلاب شدهاند.
بعد از اينكه حامد پدرش را ملاقات ميكند، محمد علي صافي از دنيا رخت برميبندد و حالا بايد ماترك باقيمانده از وي ميان بازماندگانش تقسيم ميشود، در اين بخش از فيلم به صورت فلاش بك به مخاطب نشان ميدهد پدر آرش (محمد علي صافي ) همزمان همسر ديگري داشته و پس از شهادت امير، مادر كه وضعيت روحي خوبي ندارد و به بيمارستان منتقل شده است، محمد علي صافي(مهرداد ضيايي) همسر دومش را به خانه مادر آرش ميآورد. طبيعي است كه اين بخشها با عمد خاص به داستان اضافه شده است يعني پدري كه ظاهراً منتسب به جريان بافت اجتماعي انقلاب ميشود، مخاطب را متوجه اين نكته ميسازد كه نكاح دوم پدر را به صورت خاصي نوعي بيماري نكاح ميان مردان انقلابي نشان دهد. با لحاظ شدن چنين المانهايي، مخاطب به اين نكته پي ميبرد كه فيلم صرفاً براي مخاطب خارجي شده است. نمايش چنين مرزي از جنون در مورد يك شخصيت به نوعي شرف ايراني قبيلهاي با يك تمدن چندين هزار ساله اسلامي – ايراني است و البته مشخص است كه از همان ابتدا فيلم براي مخاطب خارجي ساخته شده است و براي همين است كه مسئله دو زن داشتن زنگي با چنين شكل اسفباري تصويري ميشود. اگر امروز يك خانواده محترم در ابعاد گستردهاي در فرانسه اكران ميشود و جشنوارههاي مختلف آن را ميپذيرند، دليلش اين است كه كارگردان با واقع نمايي دروغين از چنين ملتي با عقبه تاريخي گسترده به شعائر مقدس سرزميني خود توهيني نابخشودني روا ميدارد.
در ادامه داستان، خرده روايتهايي را ازگذشته آرش ميبينيم كه توهيني قبيلهاي به بافت اجتماعي مردمي ابعاد دهشتناكتري ميگيرد. بعد از اين بخش، روايت وارد داستان تقسيم ماترك ميشود. جعفر، برادر زن دوم محمد علي صافي، پدر صافي وارد كارزار اين روايت ميشود و البته بعداً مخاطب بدين نكته پي ميبرد جعفر مهره فرزند خود حامد به شمار ميرود و طراحي اين بازي از ابتدا بر عهده حامد است. بدين صورت، حامد با استفاده از اهرم قانوني نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي عموي خود (آرش ) را ميربايد از او امضا بگيرند تا ماترك باقيمانده از خود را به حامد فرزند جعفر واگذار كند.
فيلم تقريبا در جايي تمام ميشود كه به اصطلاح دانشجويان معترض حاكميت به خيابان ريختهاند و آرش در حالي كه پاسپورت در دست دارد و ميخواهد از ايران خارج شود، به جمعيت معترض دانشجو ميپيوندد تقريباً با اين شيوه دروغپردازي خيالانگيز فيلم و شرففروشي از نوع فرانسوي نقطه پاياني فيلم است. ضمن اينكه نوع مونتاژ پاياني فيلم به گونهاي است كه آزاد خرمشهري و پيروزي دلاوران عرصه دفاع به سخره گرفته ميشود. در اين فيلم كه از زاويهاي اجتماعي فرازهاي مهمي از انقلاب بررسي ميشود، سه مؤلفه اجتماعي مهمي به سخره گرفته ميشود كه به دامنه شرف فروشي سازندگان دامن ميزند. ابتدا خانواده اسلامي – انقلابي به صورتي كاملاً تحريف شده در اين فيلم به تصوير كشيده ميشود و اشتياق جنسي به عنوان يك بيماري مسري دهه شصتي تبيين ميشود و ايران سرزميني به نظر ميرسد كه فاقد قانون و نظم در سطوح مختلف اجتماعي است. براي مصداقيتر صحبت كردن اين موضوع، به بخشهاي شهري فيلم ميتوانم اشاره كنم.
آرش هر زمان كه وارد شهر ميشود، مردم را ميبينيد كه به سان بربرهاي قرون وسطي به جان يكديگر افتادهاند و يكديگر را تكه تكه ميكنند. البته خود فيلم ريشه اين بيماري را به تغيير و دگرگوني بافت انقلاب در دهه ۶۰ نسبت ميدهد وگرنه لژنشينان فرانسوي كه خود خالق مديوم سينما هستند، بهتر ميدانند كه آدمي كه مشتاقانه فرمگرايي خاص كيارستمي را در دستور كار قرار داده است، آنچنان هم هنرمند مؤلف نيست و اين فيلم فقط به يك دليل در فرانسه نمايش داده ميشود به دليل اين كه فيلم تصويري متوحشانه از ايران ارائه ميكند و قطعاً مسعود بخشي بابت اين توهين متوحشانه به انقلاب و مردم سرزمينش حق العمل كاري خوبي دريافت كرده و خواهد كرد.