پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - 18 Apr 2024
 
۰

با این پاها نشستن‌در پراید بهتراست تا روی خون‌شهدا قدم‌زدن

شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۱۴
کد مطلب: 238948
وقتی ما را بردند قرنطینه، برای نهار چلو مرغ بود. رفتم که غذایم را بگیرم به آشپز گفتم: اگر باز هم غذا بخوام می‌دی؟! آشپز گفت: بله می‌دیم، برای چی ندیم؟! همون غذای خودم هم نصفش ماند چون معده‌ام از فرط گرسنگی کشیدن در اسارت کوچک شده بود و زود سیر می‌شد هرچند چشمانم هنوز گرسنه بود!
جهان نيوز - میثم تولایی: چند روزی است"پایی که جا ماند" را تمام کرده‌ام. اصلا دوست نداشتم بعد از"نورالدین پسر ایران" به فاصله نزدیک سراغ چنین کتابی بروم اما به هر حال نشد.
 
این کتاب خیلی بیشتر از تمام کتاب‌هایی که در حوزه دفاع مقدس خوانده‌ام درگیرم کرده است، یعنی الآن که چند روزی از پایان خواندن آن می‌گذرد باز هم به فکرش هستم.
 
شکنجه‌های در اسارت موضوع اصلی و محوری این کتاب است. سید ناصر حسینی‌پور می‌نویسد: روزهای اول اسارت چند تا از بچه‌ها را بردند توالت‌هایی که پر از گند و کثافت بود. سر بچه‌ها را کردند داخل سنگ‌های توالت تا مدفوع بخورند...!
 
هرچند مثل این خاطره در کتاب"پایی که جا ماند" بسیار است اما به چند خاطره رقیق‌تر! اشاره می‌کنم:
 
 
بعد از 2 سال برای اولین بار به ما میوه دادند! به هر 30 یا 40 نفر یک خوشه انگور! بچه‌ها اکثرا به نفع دیگری کنار می‌رفتند اما باز هم کم بود. ارشد سلول‌ها با تیغ هر حبه انگور را به دو قسمت تقسیم کردند، به هر نفر یک نصفه حبه انگور رسید!
 ...
 
از هواپیما که پیاده شدیم باورمان نمی‌شد ایرانیم. یعنی داخل هواپیما هر لحظه فکر می‌کردیم که برگردانندمان عراق. به حالت سجده افتادیم جلوی پلکان هواپیما. به آسفالت بوسه زدیم. اما امام نبود... . عکس امام را که داخل فرودگاه دیدیم بغضمان ترکید. زیر عکس، این جمله امام را نوشته بودند: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
 
...
 
وقتی ما را بردند قرنطینه، برای نهار چلو مرغ بود. رفتم که غذایم را بگیرم به آشپز گفتم: اگر باز هم غذا بخوام می‌دی؟! آشپز گفت: بله می‌دیم، برای چی ندیم؟! همون غذای خودم هم نصفش ماند چون معده‌ام از فرط گرسنگی کشیدن در اسارت کوچک شده بود و زود سیر می‌شد هرچند چشمانم هنوز گرسنه بود!
 
و ... .
 
نمی‌دانم الآن که این خطرات را خواندید چه احساسی پیدا کردید. باز هم تکرار می‌کنم که این چند خاطره شاید یک هزارم خاطرات و شکنجه‌های موجود در کتاب نباشد. من بارها و بارها پای این کتاب گریه کردم. بارها و بارها.
 
اما...
 
خیلی خوب نیست نوشته بالا را خراب کنم شاید هم حال شما را. یعنی اصلا این که می‌خواهم بنویسم و آدمی که می‌خواهم اسمش را ببرم و البته نمی‌برم ارزشش را ندارد.
 
چند روز قبل اظهار نظر یکی از خانم‌های بدنام سینما را درباره‌اش خواندم و متعجب شدم که چرا باید اینگونه مورد تعریف و تمجید امثال این خانم قرار بگیرد. اما امروز که دیدمش، فهمیدم خیلی با گذشته‌اش متفاوت شده است. نه! ببخشید او اصلا گذشته‌اش هم همینگونه بود فقط شاید نقاب داشت.
 
سوار بر یک ماشین شاسی بلند مشکی. اسم اتومبیلش را هم بلد نیستم! خودش را هم دوست نداشتم بشناسم. یاد مواضع سیاسی‌اش افتادم زمانی که دم از فقر و محرومیت و غیره می‌زد. زیاد از این تریپ‌ها برمی‌داشت، اصلا اسم یکی از مستندهایش را از این لغات وام گرفته بود. در انتخابات هم که مثل همان آخوند مگان سوار، اشرافی‌گری را چماق کرده بود بر سر برخی‌ها!!
 
شنیدم دلیل آوردند که جانبازیم، پاهایمان بزرگ است و نمی‌توانیم ماشین‌های دیگر سوار شویم! 
 
سید ناصر حسینی‌پور هم مانند سعید جلیلی ساک مسافرتی‌اش را خودش به دست می‌گیرد و پای میز مذاکرات هسته‌ای می‌رود، جایی که کل دنیا منتظر تصمیماتش است، جایی که کل دنیا می‌بیند و چه حرف‌هایی که همین پاهای مجروح سید و جلیلی برای دنیا ندارد. این دو مصداق بارز و عینی آیه شریفه "تعزُّ من تشاء" بسیار رده و مقام مادی و معنویشان بالاتر از دو منفور مذکور در بالا است.
 
حسینی‌پور و جلیلی، پاهایشان از بالای زانو قطع است. اثرات ترکش‌ها، موج‌ها، شکنجه‌ها و غیره بماند. نمی‌دانم در عکس‌ها و فیلم‌ها متوجه شدید که سعید جلیلی نمی‌تواند یک پایش را خم کند؟ با این پاها نشستن در پراید بهتر است تا روی خون شهدا قدم زدن و کاسبی کردن.
 
امشب، شب قدر است که این مطلب را می‌نویسم. کاش امروز او را ندیده بودم و سرشار از نفرت نمی‌شدم. 
 
و ای کاش کتابت را نخوانده بودم سید عزیز. کاش می‌شد از نزدیک ببینمت و مانند دیدن کارگردان آژانس شیشه‌ای و بوسیدن دستش، دیدنت برایم آرزو نمی‌شد. من هنوز هم در آرزوی شنیدن ماجرای یک اتفاق از ابراهیم حاتمی‌کیا هستم: "همونی که اتفاق افتاده بود".
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *