15 خرداد 1361 رژیم صهیونیستی هجوم بسیار گستردهای را به لبنان و سوریه آغاز کرد و صدها تانک بههمراه نیروی هوایی و زمینی در مدت سه روز تا نزدیکی بیروت پیش رفتند و شهرهای «صور» و «صیدا» در جنوب لبنان را به محاصره در آوردند.
هفتاد فالانژيست را گرو گرفتيم
منصور کوچک محسنی
19 تير 1391 ساعت 19:55
15 خرداد 1361 رژیم صهیونیستی هجوم بسیار گستردهای را به لبنان و سوریه آغاز کرد و صدها تانک بههمراه نیروی هوایی و زمینی در مدت سه روز تا نزدیکی بیروت پیش رفتند و شهرهای «صور» و «صیدا» در جنوب لبنان را به محاصره در آوردند.
جهان نیوز - منصور کوچک محسنی* : 15 خرداد 1361 رژیم صهیونیستی هجوم بسیار گستردهای را به لبنان و سوریه آغاز کرد و صدها تانک بههمراه نیروی هوایی و زمینی در مدت سه روز تا نزدیکی بیروت پیش رفتند و شهرهای «صور» و «صیدا» در جنوب لبنان را به محاصره در آوردند. رژیم صهیونیستی در جنگ با سوریه، مصر و اردن به این شدت هجوم نیاورده بود. اما در لبنان، وحشتناکترین حملات و کشتارها را انجام داد تا بلکه بتواند ذهن و افکار مسئولین و فرماندهان را در ایران از جنگ با عراق بهسوی لبنان و سوریه منحرف کند.
از همین رو بعد از آزادسازی خرمشهر، ذهن و فكر مردم و مسئولان و رزمندگان بهسوی اسراییل و لبنان رفت. سرانجام نمایندگان جمهوری اسلامی، «سرهنگ سلیمی» وزیر دفاع، «محسن رضایی» فرمانده کل سپاه و «شهید صیاد شیرازی» فرمانده نیروی زمینی ارتش عازم سوریه شدند تا با ریاستجمهوری و مسئولان این کشور مذاکره و راههای کمک به مردم لبنان و سوریه را بررسیكنند و بتوانند در مقابل حملات مستمر رژیم صهیونیستی از مردم مظلوم و بیدفاع لبنان حمايت کنند.
در ابتدا لشگر 27 از سپاه و تیپ ذوالفقار از ارتش به سوریه اعزام شدند و مورد استقبال مردم و مسئولان ارتش سوریه قرار گرفتند. مسئولان تدارکات سپاه ضمن هماهنگی با ارتش سوریه، پادگانی را جهت استقرار رزمندگان در نظر گرفته بودند. پادگان مخروبهای بود که شاید پنجاه سال هیچ انسانی وارد آن نشده بود؛ یعنی کثیفترین پادگانی که شما هیچگاه نخواهید دید را تحویل بچههای لشگر 27 دادند.
پس از استقرار در پادگان «زبدانی» جلسات حاج احمد متوسليان با مسئولان سوریه شروع شد و در مدت سه روز، بیش از 20 جلسه برگزار شد. بعد از این جلسات حاج احمد به این نتیجه رسیده بود که سوریه اهل جنگیدن نیست و هیچ کمکی نخواهد کرد و جنگ در قالب ارتش سوریه به سرانجامی نخواهد رسید. در تاريخ 18 خرداد صهیونیستها طی عملیاتی برخی دیگر از مناطق لبنان و سوریه را به اشغال خود درآوردند و در اقدامی فریبکارانه اعلام آتشبس کردند.
این اعلام آتشبس باعث شد تا سوریها در جلساتی که برگزار میشد، در مقابل درخواست حاج احمد متوسليان مبنی بر حمله به مواضع اسرائیلیها، ترس از نقض آتشبس توسط سوریه را مطرح کنند و با اتخاذ این موضع، عملا اعلام میکردند که اهل جنگ و حتی اتخاذ مواضع دفاعی قوی مقابل اسراییلیها نیستند.
در جلسات میگفتند که آتشبس اعلام شده و اهل جنگ نیستند و شرایط، مناسب نیست و خلاصه قرارهایی که قبلاً با مسئولان جمهوری اسلامی گذاشته بودند، زیر پا نهادند. بعد از پیش آمدن این مسائل، احساس کردیم که اگر بخواهیم خودمان بهطور مستقل وارد عملیات شویم، باید به لبنان برویم؛ یعنی به این نتيجه رسیدیم که هیچ راهکاری برای عملیات از طریق سوریه علیه اسراییل وجود ندارد. حاج احمد به تهران برگشت تا وضعیت سوریه و نیروهای مستقر در آن را برای مسئولان و فرماندهان نظامی تشریح کند.
آقای متوسلیان بعد از صحبتهایی که در تهران با مسئولان انجام دادند، به سوریه برگشتند و گفتند كه حضرت امام فرمودند: «راه قدس از کربلا میگذرد. آنجا اگر یک قطره خون هم ریخته شود، مسئولیت آن را من قبول نمیکنم و نیروهایی که به سوریه رفتهاند، هرچه سریعتر باید به تهران برگردند» و از قول حضرت امام نقل کردند: «تعدادی از بچهها در لبنان جهت کارهای آموزشی و فرهنگی بمانند و به هیچ وجه کار عملیاتی انجام ندهند.» حاج احمد متوسليان اینکه چه کسانی بمانند و چه کسانی برگردند را نیز مشخص کرد.
در «بعلبک» جلسهای طولاني با حضور بچههای لبنان و ایران برگزار شد و همان جا حاج احمد بحث وحدت و یکپارچگی و تشکیل حزبی که به قول وي «عروهُ الوثقی» باشد را مطرح کردند. در آن جلسه بحث حزبالله مطرح شد و همه قبول کردند و هیچ بحث دیگری هم نبود. این جلسه شاید پنج شش ساعت طول کشید و آقای موسوی که کاردار بودند، وضعیت بیروت را توضیح دادند و به حاج احمد آقا پیشنهاد کردند که شما که میخواهید دو روز در اینجا بمانید و دیگر مسئولیتی هم ندارید، اگر میشود بیایید وضعیت بیروت را نيز ببینید که وقتی به تهران برمیگردید، گزارشی هم درباره بیروت بدهید. بعضیها مخالفت کردند اما حاج احمد آقا قبول میکند و قرار هم میگذارند که صبح این کار صورت بگیرد و مشخص هم کردند که چه کسانی بروند و متأسفانه داستان گروگانگیری اتفاق افتاد.
بزرگترین کاری که صورت گرفت انجام مقدمات كار تشكيلات حزبالله بود كه بهنظر من یک کار تاریخی بود و هرکسی نمیتوانست این کار را انجام دهد. این کار را حاج احمد متوسليان شروع کردند. ما در اولین سال حضورمان تظاهرات بسیار بزرگی در دمشق برگزار کردیم. در روز قدس و براي اولینبار، پرچم اسراییل و آمریکا را آتش زدند؛ یعنی مقدمه مبارزه حداقلی را به سوريه یاد دادند و بعدازظهر همان روز اين مراسم را در بعلبک داشتيم.
یکی از بزرگترین کارهایی که بچههای سپاه انجام دادند این بود که وحشتي که آمریکا و اسراییل در ذهن لبنانیها ایجاد کرده بودند را از بین بردند. شهید سیدعباس موسوی میگوید: «پس از آمدن برادران پاسدار، من شخصا به دیدارشان مشرف شدم و به اولین دوره آموزش نظامی ملحق شدم و با صراحت بهعنوان کسی که از حوزه علمیه نجف اشرف فارغ التحصیل شده است میگویم وقتي که به صفوف پاسداران پیوستم، احساس کردم که همانا وارد فضاي اسلام حقیقی شدم و از آن بهرههای بسیار بردم.
به صراحت میتوانم بگویم كه اگر پرچمهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هنگام یورش رژیم صهیونیستی بر فراز لبنان به اهتزاز در نمیآمد، همانا جوانان مسلمان دچار ناامیدی کشندهای میشدند و اگر بازتابهای ثمربخش این جنبش نبود، همانا معنویت مردم به نابودی میگرایید؛ چراکه این همه، مصادف بود با زمانی که جو رعب و وحشت بر اثر وحشیگریهای آمریکا و نیز ارتش چند ملیتی رژیم صهیونیستی، بر مردم حاکم گشته بود. از اینروست که معتقدم وجود سپاه پاسداران در آن مرحله یگانه اميد مسلمانان بود و از طریق آن مردم به شکل صحیح عليه رژیم صهیونیستي و استکبار جهانی بسیج شده و با اصول انقلاب اسلامی آشنا شدند.»
ما اولین کاری که کردیم، بحث بسیج را شروع کردیم و چند تا از مساجد را مشخص کردیم و منطقهای هم برای آموزش ایجاد شد.
مسئولان نظامی که امروز در حزبالله کار میکنند، تماما کسانی هستند که نيروهاي سپاه به آنها آموزش دادهاند؛ هم از لحاظ روحی و معنوی و هم از نظر نظامی. سیدعباس موسوی اسم نوشت و همان روز اول لباس بسیجی پوشید؛ البته عبا و عمامه را هم روی آن میپوشید. بنابراین بنیانگذاری و تأسیس حزبالله لبنان در تاریخ 13 تیرماه 1361 در آن جلسه در بعلبک صورت گرفت و نام حزبالله را خود حاج احمد متوسلیان برای این گروه انتخاب کرد.
او بعد از جلسه توصيههايي داشت و گفت: «شما در جلساتی که بعدها با بچههای لبنان خواهيد داشت، روی تصميمات امشب پافشاری کنید.» ما در آموزشهای نظامی، تمام تجربیاتی که از جنگ در کردستان و خلاصه هر آنچه که در ذهنمان بود را برای نیروهای لبنانی مطرح کردیم که در حد خودش بهترین آموزشهای نظامی بود و الحمدالله سرانجام کار هم بسیار مثبت بود.
اما درباره بحث اسارت آقاي متوسليان بايد بگویم كه صبح روز 14 تیرماه، ايشان به اتفاق سید محسن موسوی، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم عازم بیروت شدند. نزدیک ساعت یک ظهر بود که به ما خبر دادند حاج احمد متوسليان را گروگان گرفتهاند. ما یک دفتر کوچکی در بعلبک داشتیم که بیشتر جلسات را با شیخ عباس موسوی و «ابوهشام» آنجا برگزار میکردیم. تا ساعت سه شب جلسه داشتيم. آقای ابوهشام آدم کارکشته سیاسی نظامی بود.
ایشان پیشنهاد كردند كه در مقابل حاج احمد، تعدادی از نیروهای فالانژیست را به گروگان بگیريم تا بتوانیم در زمان مقرر مبادله کنیم که بنده پیشنهاد ایشان را پذیرفتم. بنابراین 70 نفر از نیروهای فالانژیست را به گروگان گرفتیم اما نگهداری اینها مشکل بود. مشکل اساسی دیگری که داشتیم این بود که سفارتخانه مرتب از ما جواب میخواست و تماس میگرفت که در نهايت ما کلا با سفارت قطع رابطه کردیم.
تصمیم گرفتیم گروگانهايي که مؤثرتر هستند را نگه داشته و بقیه را آزاد كنيم. چند روز بعد از این ماجرا، بچههای جنوب لبنان و عضو انجمن اسلامی که اكنون در هیأت دولت لبنان هستند، نزد بنده آمدند و گفتند که در مقابل این همه زحمات شما برای ما، میخواهیم خادم سپاه باشیم و کاری انجام دهیم؛ گفتند این آدمهایی که گرفتهايد، آدمهای بزرگی هستند اما ما میخواهیم کسی را گروگان بگیریم که از اینها هم مهمتر است.
گفتیم چهکسی است؟ گفتند يك آمریکایی به نام «دیوید دوج» كه نماینده سازمان سیا در خاورمیانه است. گفتیم اگر خودتان میتوانید، انجام دهید؛ ما که نمیتوانیم برای شما تعیین تکلیف کنیم. اینها رفتند و دیوید دوج آمریکایی را به گروگان گرفتند و حرفشان این بود که این گروگان باید با حاج احمد متوسليان معاوضه شود. اما آن زمان کسی نبود که به ما راهکاری بدهد.
ما هم عدهای جوان بودیم که دور هم جمع میشدیم و تصمیمی میگرفتیم. بعد از اینکه دیوید را گروگان گرفتیم، قرار شد که این قضیه را جایی مطرح نکنیم. آنچه که به ذهن ما و بچههایی که در لبنان بودند رسيد این بود که انجام دادیم. متأسفانه ما آنچنان وقت نداشتیم که کار را به اتمام برسانیم. با بچههایی که بعدا جزء حزبالله شدند، مرحله به مرحله پیش میرفتیم که یک روز «آقای شمخانی» و «شهید داوود کریمی» از تهران با ما تماس گرفتند و گفتند كه چنین بحثهایی مطرح شده است. من گفتم میخواهم بیایم تهران و آنجا صحبت کنيم که داستان چیست. چند روز بعد به اتفاق «شیخ صبحی» و «عباس موسوی» آمدیم تهران. آن زمان آقای خرم آبادی نماینده امام بود که با ایشان صحبت کردیم.
خلاصه هرکاری که میتوانستیم انجام دادیم. تا زمانی که من در لبنان بودم، اخبار و اطلاعاتی که به ما میرسید، از زنده بودن حاج احمد متوسليان و همراهانش حکایت داشت. این دو کاری هم که ما انجام دادیم به ثمر نرسید. از آن موقع به بعد تنها دعا گوييم. ديگر كار دست حكومت است. اراده ما براي آزادي حاج احمد سست است، گرچه ما تلاشمان را در آن روزها كرديم اما تقدير چيز ديگري بود. اللهم فكّ كلّ اسير
*اولین فرمانده نیروهای ایران در سوریه و لبنان پساز گروگان گرفته شدن حاج احمد متوسلیان
منبع: پنجره
کد مطلب: 232909
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/analysis/232909/هفتاد-فالانژيست-گرو-گرفتيم